• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

صبح وبرف وحرم

27 اسفند 1390 توسط خدادادی

وقتی که وارد اتاق آقای نظام التولیه شدم،1 موج گرما توی صورتم خورد. اتاقش حسابی گرم بود. برای من که از صبح تا حالا این طرف و آن طرف حرم می رفتم ودستمال می کشیدم و نظافت می کردم، گرمای دلپذیری بود. آقای نظام التولیه پشت میزش مشغول نوشتن بود. نمی دانستم چه می نویسد، ولی هر چه بود، خیلی مهم بود، چون متوجه من نشد. چندتا سرفه الکی کردم تا بفهمد که من در اتاقش هستم. آقای نظام التولیه سر بلند کرد واز بالای شیشه های عینک مرا نگاه کرد:تویی؟! چه کار داری؟

ـ خسته نباشید، آقای نظام التولیه!

ـ متشکرم. زودتر کارت را بگو، وقت ندارم.

ـ راستش آقای نظام التولیه بیرون برف شدیدی می بارد. هوا خیلی سرد است. هیچ زائری در حرم نیست، با این وضع هوا تا اذان صبح هیچ کس به حرم نمی آید. خدام گفتند که اگر اجازه بدهید، آن ها امشب به خانه بروند و فردا صبح موقع اذان بر گردند.

آقای نظام التولیه تعجب کرد: عجب! برف می بارد؟ نمی دانستم.

خندیدم: برای اینکه شما چند ساعت است توی اتاقتان نشسته اید و حواستان به کاغذ و قلمتان است.

آقای نظام التولیه بلند شد. کاغذها و نوشته هایی را که روی میز بود، جمع کرد و توی کشوی میزش گذاشت. قدم زد و آمد کنارم:اگر واقعا هوا این قدر بد است…

حرفش را ادامه نداد. دوباره قدم زد. در را باز کرد و بیرون رفت. من هم دنبالش. رفتیم تا به دری رسیدیم که مردم از آن وارد صحن می شوند. دانه های برف تند تند از آسمان روی زمین می نشستند. سوز عجیبی می آمد. آقای نظام التولیه گفت: بله…بله…هوا خیلی سرد است. بروید. بروید. به آقایان بگو مانعی ندارد، بروند. خودتان هم بروید.

ـ لطف فرمودید آقا.

رفتم به بچه ها بگویم که بروند خانه که یکدفعه چیزی یادم افتاد. دو قدمی را که برداشته بودم، برگشتم و به آقای نظام التولیه گفتم: راستی آقای حاج شیخ2 از اول شب تا حالا طبق عادتشان بالای پشت بام هستند و پای گنبد، نماز می خوانند.

آقای نظام التولیه همانطور که بارش برف را نگاه می کرد، گفت: خب بروید به ایشان بگویید در این هوای سرد معطل نشوند. به خانه بروند.

ـ چند بار رفتم بهشان بگویم، دیدم در رکوع هستند. رکوعشان خیلی طول دارد. به خاطر همین دیگر مزاحمشان نشدم. اگر صلاح می دانید، الان بروم به ایشان عرض کنم.

آقای نظام التولیه سر به زیر انداخت و مقداری فکر کرد و گفت: نه! مزاحمشان نشوید. بگذارید به حال خودشان باشند. شما فقط مقداری هیزم در اتاقی که بالای بام است، بگذارید تا اگر میل داشتند، بعد از نماز به آن اطاق بروند و خودشان را گرم کنند تا نماز صبح.

ـ به روی چشم.

راه افتادم تا اول خبر را به بچه ها بدهم وبعد به پشت بام بروم.

***

هنوز اذان را نگفته بودند که به حرم رسیدم. زائران تک و توک در صحن حرم این طرف آن طرف می رفتند. خیلی ها آستین هایشان را بالا زده بودند و وضو می گرفتند. برف یکریز می بارید. یکی از خادمان حرم به طرفم آمد. سلام کردم. گفت: سلام. هیچ معلوم هست کجایی. یک ربع است دارم دنبالت می گردم.

ـ چطور مگر؟ چه کارم داری؟ من همین الان رسیدم.

ـ هیچی، چیز مهمی نیست. آقای نظام التولیه گفتند که به اتاقشان بروید.

ـ باشد. الان می روم.

و راه افتادم. به اتاق آقای نظام التولیه رسیدم و در زدم.

ـ بفرمایید.

وارد اتاق شدم و سلام کردم. چشم های آقای نظام التولیه سرخ و خواب آلود بود. دیشب از همه ما دیرتر به خانه رفت.

آقای نظام التولیه جواب سلام مرا داد و گفت: ببینم به آقای حاج شیخ سر زده ای.

ـ نخیر. من همین الان از خانه آمده ام.

ـ خیلی خوب زود برو در را واکن. احتمالاً ایشان خوابیده اند. برای نماز صبح بیدارشان کن.

با گفتن چشمی از اتاق بیرون آمدم و دوان دوان از پله ها بالا رفتم. در پشت بام را باز کردم. نگاهم را در تاریکی هوا در پشت بام گرداندم. برف زیادی بر پشت بام نشسته بود و در تاریکی شب مثل نقره می درخشید. پا بر برف ها گذاشتم تا به طرف اتاق بروم. یکدفعه از چیزی که دیدم خشکم زد. تعجب کردم و دهانم وا ماند. حاج شیخ هنوز پای گنبد در رکوع بودند. روی کمرشان مقدار زیادی برف نشسته بود. دیگر چیزی نمانده بود که لابلای برف ها گم شوند. لبم را گزیدم وبا آستین پیراهنم اشکم را پاک کردم. صدای مؤذن روی دوش برف ها پرواز می کرد و به گوشم می رسید. وقت نماز صبح بود.3

پی نوشت:

1- نظام التولیه: تولیت حرم حضرت امام رضا (علیه السلام).

2- آقای حاج شیخ: مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی.

3ـ برگرفته از کتاب «نشان از بی نشان ها».


 4 نظر

درس اخلاق آیت الله مجتهدی

25 اسفند 1390 توسط خدادادی

همه طلاب نیازمند استاد اخلاق هستند

امام زین العابدین (علیه السلام) فرموده اند: هَلَک مَن لَیسَ لَه حَکیم یُرشِده؛ هر کس عالم و حکیمی نداشته باشد که او را ارشاد کند هلاک می شود. انسان باید در دو چیز استاد داشته باشد: یکی اخلاقیات و دیگری عُرفیات.


اخلاقیات طلبگی

اگر درس بخوانی و استاد اخلاق نداشته باشی، بر فرض، آیت الله هم بشوی، نَفس تو هم، آیت الله می شود، آن وقت بی چاره می شوی. همان طور که به دکتر می روی و دستور رژیم غذایی می گیری باید پیش استاد بروی و دستور اخلاق بگیری، باید نزد او بروی که باد کبر و غرور تو را خالی کند، فکر نکنی حالا که این کتاب ها را می خوانی به جایی رسیده ای و حتماً مورد تأیید امام زمان (عج) قرار گرفته ای.

حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری (ره) فرمودند: وقتی شخصی طلبه می شود مانند انگور است که بر اثر جوشاندن نجس می شود و راه پاک شدن آن، ثُلثان است. پس باید طلبه، استاد اخلاق بگیرد و خود را تزکیه کند زیرا علم و دانش و مدرک، آدمی را مغرور و متکبر می سازد و یک طلبه باید آن قدر تلاش کند و بجوشد تا دوسوم او یعنی صفات و اخلاق بد او بخار شود و از بین برود. اما مواظب باش گرفتار نااهل نشوی، گرفتار خودنمایی نشوی، اگر کسی پیدا شد که دلش می خواهد همه بفهمند آدم خوبی است، به او اعتماد نکن.

درس اخلاقی را که شما را بی حال کند، چُرتی کند، شل و وِل کند و درس اخلاقی که شما را از درس بیندازد، درس اخلاق نیست. این ها را کنار بگذار. مواظب باش تو را گول نزنند. ما اگر قدری خوب بشویم و نیتمان را درست کنیم استاد خوب هم گیرمان می آید. استاد اخلاق ما یکی حاج آقا حسین فاطمی (ره) بود که در قم، شب های جمعه به درس اخلاق ایشان می رفتیم. در آن زمان، قم، هفتصد ـ هشتصد طلبه بیشتر نداشت. ما هفتاد ـ هشتاد نفر بودیم که از ایشان استفاده می کردیم و یکی هم جمعه ها به درس اخلاق حضرت آیت الله العظمی امام خمینی (ره) می رفتیم. از جملاتی که از حضرت امام (ره) به یاد دارم این است که ایشان فرمودند: ما می توانیم با علم و اخلاق، انسان واقعی بشویم ولی حیوانات نمی توانند، پس باید در انسانیت بکوشیم.

عُرفیات طلبگی

استاد من در عُرفیات، حاج شیخ علی اکبر برهان (ره) بودند. عرفیات غیر از اخلاقیات است. ممکن است شخصی استاد اخلاق باشد ولی از عرفیات هیچ نفهمد. باید استادی را پیدا کرد که عرفیات را برای انسان بگوید. عرفیات یک سری مسائلی است که شاید خلاف شرع نباشد ولی خلاف عُرف جامعه است و عوام الناس از انجام آن ها، توسط ما روحانیون خوششان نمی آید. ما هم برای این که مردم به دین و روحانیت علاقه مند شوند و طرد نشوند باید این ها را مراعات کنیم. حالا چند نمونه از عرفیات را می گوییم:

1ـ دقت در معاشرت با مردم: روحانی نباید با کسی که به دین و دستورات دین اهمیت نمی دهد معاشرت کند (مگر این که قصد راهنمایی او را داشته باشد) و نباید چنین افرادی به منزل او رفت و آمد کنند.

استاد ما حضرت آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان (ره) می فرمودند: روزی به خانه رفتم و متوجه شدم که عده ای میهمان از طرف آشنایان و فامیل های همسرم، تشریف دارند، و بعضی از آن ها بدون رعایت این که ما روحانی و آخوند هستیم، و مردم از ما بیش از دیگران توقع دارند، با ظاهری شرعی ولی نامتناسب با عرفیات طلبگی ما، حضور داشتند، لذا به اهل بیت گفتم که برای آن ها توضیح دهند که متوجه بشوند، و آن ها هم الحمدلله متذکر شدند و بعد از این جریان هر وقت به منزل ما می آیند عرفیات را رعایت می کنند.

کسانی که بد حجاب اند نباید در منزل شما رفت وآمد کنند. من حتی گفته ام بچه های کوچک را بدون چادر به منزلمان نیاورند. اگر در کوچه و خیابان حتی یکی از محرم هایت را دیدی اگر حجاب کامل هم داشت با او صحبت نکن یا اگر صحبت می کنی او را نگاه نکن. گوش خود را نزدیک او بیاور و به صحبت هایش گوش کن. چرا که مردم نمی دانند این زن محرم شما است.

2ـ خرید اجناس: در خرید کردن برای منزل دقت کن که مورد سوء تفاهم از سوی مردم واقع نشوی. حضرت آیت الله العظمی سیدمحمدکاظم یزدی (ره) می فرمودند: همیشه از یک قصابی گوشت نخرید، می گویند این آخوندها چقدر گوشت می خورند.

یا مثلاً یک روحانی حتی المقدور سعی کند که کم تر با همسرش در خیابان راه بیفتد و به خرید برود. به مغازه هایی که چیزهای گران قیمت می فروشند نرود؛ مثلاً به بنگاه های ماشین فروشی و فروشگاه های تلویزیون و غیر ذلک. اگر هم نیازی داشت می تواند محارم خود یا افراد مورد اطمینان و با تجربه را بفرستد. نقل می کنند که یک روحانی با همسرش، وارد فروشگاه لوازم آرایش بانوان شده و پس از انتخاب یکی از اقلام آن، و در خارج از فروشگاه و بدون توجه به اطراف خود، آن را به همسرش نشان می داد که کدامیک بهتر است، در حالی که این عمل می تواند در اذهان مردم نسبت به مقام روحانیت اثر بدی داشته باشد. لذا طلاب محترم باید این گونه امور را رعایت کنند.

3ـ به هر مکانی نرود: روحانی هر جایی نباید برود، هر جایی نباید بنشیند. مثلا کنار خیابان روی جدول ننشیند یا در مکان های عمومی و پر رفت و آمد، یا جایی که همه روی زمین نشسته اند، بالای صندلی ننشیند و اگر مجبور بود بنشیند در نشستن هم مراعات کند، مثلاً یک پا را روی پای دیگر نیندازد. و همچنین نباید دست زن و بچه را بگیرد و برود پارک یا شهر بازی یا سینما. یا برود ساندویچی و یک ساندویچ بگیرد و پشتش هم نوشابه بخورد. البته این گونه امور حرام نیست ولی بعضی از مردم این اعمال را از ما روحانیون توقع ندارند، لذا ما باید رعایت عرفیات طلبگی را بکنیم.

4ـ وضع ظاهری: روحانی باید از نظر لباس پوشیدن، لباسی ساده و تمیز و در عین حال منظم و مرتب داشته باشد و خدای نکرده لباس هایش چرکین نباشد و بوی عرق ندهد.

5ـ دقت در خرج: روحانی نباید مهمانی های مفصل راه بیندازد، یا مثلا در تالارها مراسم عقد و یا مراسم دیگر بگیرد و سورها و خرج های بی مورد کند. آیت الله حاج آقامرتضی حائری (ره) با کاروانی به مکه رفتند. قرار شد علمای دیگر از مکه به دیدن ایشان بیایند. مدیر کاروان از خرج خودش اتاقی آماده کرد و میوه های مختلف در اتاق آماده نمود. وقتی ایشان وارد اتاق شدند و صحنه را دیدند ناراحت شدند و به مدیر کاروان فرمودند: چرا می خواهی مردم را با من دشمن کنی؟ این ها را جمع کن. فقط چای کفایت می کند (یعنی ممکن بود که حاجی های کاروان فکر کنند که هزینه انجام شده، از بودجه کاروان است و دچار سوءظن نسبت به آیت الله مرتضی حائری شوند). وقتی هم روحانی به مهمانی می رود یا برای او مهمان می آید باید مراعات اخلاقیات و عرفیات را هم بکند.

روزی که طلبه بودیم با استادمان حاج شیخ علی اکبربرهان (ره) به دیدار یک حاجی که تازه از مکه آمده بود رفتیم. ایشان به ما فرمودند: حق دست زدن به هیچ چیز را ندارید. کاری نکنید که بگویند آخوند جزء مطهرات است و همه چیز را پاک می کند و می خورد. بنشین و به هیچ چیز دست نزن. بگذار به زور به تو، چیزی تعارف کنند.

6ـ وضعیت سر و صورت: در حرم امام رضا(علیه السلام) عبور می کردم، دیدم روحانی جوانی موهایش را از زیر عمامه تا وسط پیشانی بیرون ریخته است. به او گفتم: ببخشید آقا، مثل این که اصلاح شما دیر شده است. گفت: مدرکی هم دارید؟ یعنی اگر این کار من خلاف است آیا برای این کار خلاف، مدرک و سند روایاتی دارید؟ اگر دارید ارائه بدهید؟ در حالی که خیلی از موارد هست که حرام و خلاف شرع نیست ولی عرف، آن را نمی پسندد. لذا روی این اصل به او گفتم: چرا با لباس زیر به حرم نمی آیی؟ با وجود این که برای مردان فقط پوشاندن عورتین واجب است و پوشاندن بقیه بدن واجب نیست. (با وجود این، رعایت عرف را می کنی، و کاری نمی کنی که مردم از تو ناراحت شوند، پس در طلبگی و آخوندی هم چنین باش و رعایت عرفیات طلبگی را بکن و کاری که مراجع و علما و فقها نمی کنند تو هم نکن.)

7ـ ساده زیستی: مهم ترین مطلب عرفی، ساده زیستی است. انگشتر زیاد دستت نکن، گران قیمتش را هم همین طور. تسبیح رنگی یا گران قیمت هم دستت نگیر. خودکار و خودنویس خارجی و نعلین گران قیمت که برای طلبه و روحانی سزاوار نیست، استفاده نکن. روحانی حتی المقدور باید زندگی و خانه ای ساده داشته باشد.

نقل می کنند آیت الله فشارکی(ره) یک اتاق داشتند که وسط آن را پرده کشیده بودند. یک طرف درس می دادند و طرف دیگر محل زندگی ایشان بود. اگر امام خمینی (ره) وقتی که از پاریس آمدند، می رفتند کاخ نیاوران شاید این قدر محبوب مردم نمی شدند و دیگر حرفشان چندان در مردم اثر نداشت، امام با آن همه عظمت، در یک خانه ساده و معمولی و یک حسینیه که دیوارهایش کاه گلی بود ساکن بودند.

من حدود چهل سال پیش این خانه ای را که اکنون ساکن هستم خریده ام؛ با این که می توانم بهترین خانه را در بهترین جای شهر تهران بخرم.

در حدیث است که نظر به چهره عالم عبادت است اما نه عالمی که خانه آن چنانی دارد که نگاه کردن به خانه و وسائل خانه اش حسرت بر دل آدمی می گذارد، و داخل خانه را با تزئینات کامل گچ بری کرده و آنتن ماهواره را هم روی پشت بام علم کرده و با ماشین گران قیمت رفت وآمد می کند.

یک بار به جایی رفته بودم و موقع برگشت، یک بنز و یک وانت ترمز کردند. هر دو آشنا بودند. مردم هم نگاه می کردند که من کدام ماشین را سوار می شوم. رفتم از راننده بنز عذرخواهی کردم و گفتم: اولاً این راننده وانت یک لحظه از شما زودتر ترمز کرد، ثانیاً اگر ماشین شما را سوار شوم ممکن است راننده وانت ناراحت شود و فکر کند چون ماشینش وانت بود سوار نشدم لذا مرا ببخشید و تشریف ببرید، من با وانت می روم.

یک بار با یک ژیان قُراضه به دیدن یکی از علمای بزرگ تهران رفتیم، به ایشان گفتم با ماشینی آمده ایم که دیدنش انسان را به یاد خدا می اندازد. موقع برگشت، ایشان تا در منزل آمدند و ماشین را دیدند و فرمودند: این ماشین ما را به یادِ گاری انداخت نه خدا.

غرض این که هر چه ساده تر باشی بیشتر در دل مردم اثر می گذاری. قیافه ظاهری روحانی هم باید ساده باشد، نه این که عبای گرانقیمت و کفش براق آن چنانی بپوشد، عینک طلایی یا گرانقیمت بزند، یا کیف سامسونت در دست بگیرد، و امثال این ها، خلاصه، نظر به هر عالِمی عبادت نیست. عالمی که پشت فرمان ماشین آن چنانی می نشیند، زلف گذاشته، ساعت مچی بسته، شلوار اتو کرده، زیر شانه قبا، لائی گذاشته، و کیف به دست گرفته و سیگار به لب گذاشته؛ نظر به چنین شخصی عبادت نیست.

آیا چنین شخصی روحانی است؟ آیا مردم اگر چنین شخصی را ببینند به یاد خدا می افتند؟ روحانی یعنی کسی که روحش را چنان پرورش داده که جسم و علائق نفسانی را از مادیات و زینت و زیورآلات دنیا باز داشته، و به مرحله تهذیب نفسانی رسیده، نه این که فقط به فکر جسم و زینت آلات ظاهری بدن باشد. چنین شخصی جسمانی است نه روحانی. لذا نمی تواند در افراد اثر روحانی و معنوی بگذارد. این را یقین بدان که امام زمان (عج) از این زندگی ها و قیافه ها راضی نیست. این ها کسانی هستند که با وضع بسیار مرفه و زندگی تجملاتی و با قیافه آن چنانی خودشان، مردم را از دین دور می کنند. زیرا رفتار و گفتار آن ها با اصول و اخلاق و عرفیات اسلام منطبق نیست. شما مردم اگر چنین اشخاصی را می شناسید با آن ها در ارتباط نباشید. این جور آخوندها اصلاً مرید حسابی هم ندارند و کسی به این ها میل نمی کند. اصلاً نباید به چنین عالمی نگاه کنی باید بروی علما و بزرگان را نگاه کنی، مراجع تقلید، علمای ربانی و معلمین اخلاق.

این ها بعضی از عرفیات است که باید رعایت شود بقیه را هم خودت با این ها قیاس کن البته ممکن است یک کار در جایی عرف باشد و همان کار در جای دیگر خلاف عرف باشد.

نمی گویم این ها حرام است ولی از باب حَسَناتُ الأبرارِ سَیئاتُ المُقَرَّبین است.

بعضی کارها، برای عوام مردم، اشکالی ندارد ولی برای ما روحانیون خوب نیست. ممکن است یکی در اخلاق خیلی عالی باشد ولی با وضع زندگی و با قیافه اش و با رعایت نکردن این عرفیات مردم را از دین بیزار کند.

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده اند: «بدترین علمای امت من کسانی هستند که مردم را از ما گمراه می کنند و راه هایی که به سوی ما است قطع می کنند. مردم بر این ها درود می فرستند در حالی که این ها مستحق لعنت هستند». و همچنین امام صادق (علیه السلام) فرموده اند: «که عیسی بن مریم (علیه السلام) فرمود: وای بر علمای بد که چگونه آتش دوزخ بر آن ها زبانه کشد.» اگر این عرفیات را رعایت نکردی پیش نماز نشو. چرا که رعایت نکردن عرفیات به فتوای بعضی از مراجع تقلید به عدالت ضرر می زند و پشت سر تو نمی شود نماز خواند.


 1 نظر

به طلبه جماعت زن نمی دهم!

25 اسفند 1390 توسط خدادادی


جوابم را دادند، خیلی زود، این دفعه دومی است که به خواستگاری می روم. یکی می گفت: به طلبه جماعت زن نمی دهم. آن یکی می گفت: حالا اگر ملبّس نبودید، می شد کاری کرد… دلم خیلی گرفته. خسته شده ام، گوشه و کنایه فامیل کم بود… این مسئله هم شده قوز بالا قوز. احساس می کنم کم آوردم. صبرم تمام شده، اما راهم و هدفم را دوست دارم.

استاد به حرف هایم گوش داد و بدون این که چیزی بگوید، یک انگشتر عقیق به من داد و گفت: برو با این انگشتر سبزی بخر. خیلی تعجب کرده بودم، اما چیزی نپرسیدم. به اولین سبزی فروشی نزدیک مدرسه رفتم، انگشتر را روی میز فروشنده گذاشتم و گفتم: یک کیلو سبزی خوردن! فروشنده انگشتر را برداشت و با تعجب نگاه کرد. با لحن تمسخرآمیزی گفت: پسر جان حالت خوب است؟ برو با هم قد خودت شوخی کن!

به حجره استاد برگشتم و ماجرا را برایش تعریف کردم. استاد گفت: این بار به بازار جواهر فروشان برو و این انگشتر را بفروش. به اولین مغازه جواهر فروشی که رسیدم وارد شدم و انگشتر را روی پیشخوان گذاشتم. جواهر فروش با دقت و وسواس خاصّی انگشتر را زیر و رو کرد. با تعجب فراوان و لبخندی که نمی توانست پنهانش کند گفت: آقا شما این عقیق یمانی را از کجا آورده اید؟ می دانید چقدر نایاب است؟ من چند سال است دنبال چنین چیزی می گردم. قیمتش هر چه باشد می پردازم.

پیش استاد برگشتم و این بار هم ماجرا را تعریف کردم. استاد گفت: با خودت فکر کرده ای چرا سبزی فروش با این انگشتر یک کیلو سبزی نداد در حالی که جواهر فروش حاضر شد چنین بهایی بپردازد؟ عزیزم، بها و ارزش آن انگشتر را جواهر فروش می داند و بس! حالا حکایت توست، خودت را به سبزی فروش نشان می دهی به تو اهمیتی نمی دهد. اما اگر جواهرشناسی را پیدا کنی، زن که خوب است، جانش را هم برایت می دهد!

از آن روز به بعد دیگر احساس خستگی نمی کنم و دیگر دلم نمی لرزد.

نویسنده:فاطمه خوش نما


 3 نظر

سرشار از عطر نجابت

25 اسفند 1390 توسط خدادادی

زمین دلش می خواست زنده به گور شدن دخترمان را نبیند. از سنگدلی آدمیان بر می افروخت و به خشم می آمد و ناله های حزن انگیز سر می داد. او از اینکه انسان ها این چنین رحمت خداوند را نادیده می گرفتند، شرمگین و غمناک بود. محمّد (صلی الله علیه و آله) آخرین حلقه از سلسله پیامبران و پیام آور کامل ترین و بهترین دین می گردد تا تمام خیالات پوچ و ادعاهای پوشالی را منسوخ کند و نسیم جانبخش دین مبین را بر تمامی بندگان بگستراند.

روزهای پس از بعثت یکی پس از دیگری می گذشت و محمد (صلی الله علیه و آله) با کلام وحی اذهان زنگار گرفته را صیقل می داد. کم کم به روزهای آمدن زیباترین و لطیف ترین انگیزه خلقت نزدیک می شد. روزهای آمدن روشن ترین حجت خداوند بر کرامت و کمال شخصیت بانویی سرشار از فضیلت های بی کران انسانی و الهی.

محمّد (صلی الله علیه و آله) برترین بنده خدا به عرش عروج کرد تا برای خدیجه پیام آور فرزندی باشد فراتر از ملکوت، فرزندی که سرچشمه آب حیات است، بانوی آب و آیینه که خورشید و ماه کمینه آیینه داران درگاه اویند. چشمه های امید و اشک شادمانی در دل زمین جوشید و انسانی ملکوتی بر روی آن پا نهاد.

او دختری از جنس نور بود و فرزند برترین بنده خدا. تولد او آتش خشم زمین را فرو نشاند و شعله های دوزخ را از پیروان او دور کرد. او چراغ روشن هدایت بود در قحطی انسانیت. او پرده حیا و نجابت بود کشیده شده بر آسمان دنیا. او جدای از آتش بود. او فاطمه نامی بود از جانب خدا. او یاسی بود در گلستان باغ اهل بیت (علیهم السلام).

از وقتی که این گل رویید، زمین از عطر او بویید و دُردانه های خفته در خاک جان گرفتند و سر از بالین خاک بیرون کشیدند. یاس، عطر انسانیت را در زمین پخش کرد. او راز دار نبوّت بود و گل واژه های آسمانی بر زبانش مترنم بود. او آمد تا پاکی و نجابت را اوج دهد و غریبانه ترین روزهای پدر را یاوری کند و همدم تنهایی های او باشد. او آمد تا خیر کثیر باشد و کوثر ولایت.

او آمد تا یاور و همدم نبوت باشد. او آمد تا راضی بودن به قضای الهی را رواج دهد. آری این چنین بود که شیطان به فاطمه و عاشقان فاطمه حسادت می کرد.

بانوی آب و آیینه! چه بگویم که کرانه های پاکی دامنت گسترده و بی نهایت است و مدح تو جوهری به وسعت اقیانوس می خواهد و قلمی به توانایی وحی و نبوت.

نویسنده:فاطمه محمدی

 

 نظر دهید »

شیرین باد زندگی به کامتان خواب

25 اسفند 1390 توسط خدادادی


بارها خواب را دیده بود؛ چادر صحرایی، بیست و چهار تخت کنار هم، قفسه داروها و جعبه های سِرُم و باند که تا سقف روی هم چیده شده بودند. زوزه خمپاره ها و شلیک گلوله ها برایش عادی شده بود. مثل ماه های قبل نمی ترسید.


گوشه چادر، بین جعبه های خالی، اتاقش بود. هر چه وسایل داشت، گذاشته بود کنج اتاقش. عصرها، روسری اش را بر می داشت، به دیوار چوبی جعبه ها تکیه می داد و موهایش را شانه می کرد. از بین تارهای بلند و سیاه خاک سُر می خورد و روی پتوهای غبار گرفته، می افتاد.


روزهای اول بین آن هه مرد احساس غربت می کرد. غروب دلتنگی اش بیشتر می شد. از پنجره های کوچک بیمارستان صحرایی، آسمان را تکه تکه تماشا می کرد. هر وقت خستگی به پاهایش فشار می آورد، چند ساعتی در اتاق پشت جعبه های خالی مهمات، آه و ناله و گاه فریاد مجروحان را می شنید و باز روسری اش را پشت سر گره می زد و کنار تخت ها زحم ها را بخیه می زد.


فرمانده از آمدنش و بعد، از ماندنش عصبانی بود. همان روز که آمده بود، هر چه فرمانده گفته بود و توجیه آورده بود او نپذیرفته بود. فرمانده یک ساعت با بی سیم حرف زده بود و هر کسی را که مسئول بود، خطاب کرده بود و سرزنش ها کرده بود: «بی ملاحظه هستید، ندانم کارید… چقدر…»


به این جای خواب که می رسید، چهره فرمانده گم می شد. تنها صدای محکم و مطمئن او را در تمام خوابش می شنید. «چقدر بی فکر هستید».


آخرین حرف فرمانده را شنید. اما باز خودش اصرار کرد که بماند. دکتر از پشت عینک زل زده بود و گفته بود: «برای این جا یک دکتر کافی است».


فرمانده و دکتر نتوانسته بودند او را منصرف کنند. هر چه بود این چند ماه که زندگی اش بین بیست و چهار تخت تقسیم شده بود، او را


وادار می کرد که بماند. رو به روی دکتر گفته بود:


«می مانم».


دکتر تا سرش را از روی برگه سفید بلند کند، او کنار تخت پیرمردی رسید. بر بازوی زخمی او الکل ریخت. دکتر داد زد: «نمی توانی».


او زیر لب گفته بود: «می توانم».


و توانسته بود. از بیرون چادر صداها تمامی نداشتند. چند نفر جوانی را که سر دست گرفته بودند روی تختی گذاشتند. صورتش زیر خون های تازه آرام بود. لباس های خاکی اش چاک خورده بود و از بین آن ها سفیدی پوست و سرخی خون پیدا بود.


دکتر گلوله را از سینه اش بیرون کشید. او پارگی پا و سینه را دوخت.


دکتر دستکش های خونی را از دستش بیرون آورد و در جعبه ای که قبلاً جای فشنگ بود، انداخت. دستهایش را دو طرف گیج گاهش فشار داد و قرصی خورد.


سرش درد می کرد. خواب دیدن را دوست داشت و این جای خواب را بیشتر.


فرمانده آمد، بلند گفته بود: «مائده؟… با کدام اجازه؟»


صورت فرمانده را در تاریک و روشن غروب که از پنجره بیمارستان صحرایی رخنه کرده بود، دید. فرمانده باز گفته بود: «بفرمایید، ماشین آماده است».


سرش را بلند کرده بود، فقط توانسته بود بگوید: «نمی توانید زور بگویید».


پیرمرد از روی تخت بلند شده بود و آرام گفته بود: «صلاحت هست، برو».


خواست تا جواب دهد که صدای سوت خمپاره همه جا را پُر کرد. کسی فریاد زد:


«بخوابید روی زمین».


صورتش به زمین نرسیده بود که چادر پُر از غبار شد. آتش زبانه کشید.


بدن دکتر را دید. بین تخت ها افتاده بود. روی تخت ها تکه های پوست و گوشت را دید. گرمای آتش بر تنش نشست. دستش را بر لبه تخت گرفت و نیم خیز شد.


صدای سوت دوم را که شنید، کسی فرصت نکرد، خبر دهد. خون پاشیده شد بر در و دیوار. همین جا بود که دیگر پایش را حس نکرد. درد پهلویش شروع شد و به همه تنش راه باز کرد. بیدار شد. عرق سرد از پیشانی اش می جوشید. باز خواب دیده بود. عصا را برداشت. سنگینی شب بر اتاق افتاده بود. عرق، موهای بلند و سیاهش را به هم چسبانده بود. شب ها پای پلاستیکی را کنار اتاق می گذاشت و عصا را همراه خود می برد. باد از پنجره اتاق سرک کشید. دور تا دور اتاق چرخید و سردی اش را بر جای خالی پای او ریخت و تکه آهن هایی را که در پهلوی او بودند نوازش کرد. دردش شروع شده بود، چند قرص خورد؛ برای آرام کردن درد پهلویش. قرص ها هم دیگر کمکی نمی کردند.


از پنجره اتاق به چراغ های روشن خانه ها نگاه کرد. باد به موهایش چنگ زد. سرش را به چارجوب پنجره تکیه داد. چشم هایش را بست. دوست داشت باز هم همان خواب را ببیند. دوست داشت همه مردم شهر خواب او را ببینند.


 نظر دهید »

آیین زندگی و خوشبختی (به زبان رایانه ای)

25 اسفند 1390 توسط خدادادی


بس نکته با تو گویم شاید ندیده باشی


تا دسته دسته نرگس زین باغ چیده باشی


درباره آیین زندگی و خوشبختی، هر کس به گونه ای سخن بر زبان رانده است و قلم بر کاغذ نشانده. ما نیز به زبان رایانه ای و به گونه ای که خواهید خواند، این آیینِ دوست داشتنی را قلمی کرده ایم و البته چشم به راه رهنمودهای سبزتان نشسته ایم. امید است که پسند و رهنمودهای شما شود ارمغان ما.


1. در زندگی و معاشرت با دیگران، نرم افزار باشیم نه سخت افزار.


2. اهل خالی بندی نباشیم و برای دیگران، این همه کلاس نگذاریم و پِرِستیژ مدارانه رفتار و برخورد نکنیم. می گویند شخصی به نصب در و پنجره های منازل و مغازه ها اشتغال داشت. یکی از او پرسید که به چه کاری مشغول هستی؟ آن شخص یقه خود را درست کرد و بادی در غَبغَب انداخت و پرستیژمدارانه پاسخش داد: «ویندوز نصب می کنم».


3. برای پسوند فایل زندگیِ اجتماعی و خانوادگی، از سه کاراکترِ «ع» و «ش» و «ق» استفاده کنیم.


4. هیچ گاه قفل سی دیِ قلبِ مردم را نشکنیم که «تا توانی دلی به دست آور/ دل شکستن هنر نمی باشد».


5. چنان چه در کاری شکست خوردیم، آن را (Shut down)نکنیم؛ بلکه آن را (Restart) کنیم.


6. برای مانیتور زندگی مان بَک گِراندِ (Background) سبز یا آبی را در نظر بگیریم، نه سیاه یا دودی را.


7. برای سیستم قلبمان از مانیتورهای تخت و صاف (Flat)استفاده کنیم.


8. روی کلیدهای عیبِ کیبوردِ خودمان انگشت بگذاریم، نه روی کلیدهای عیب کیبوردِ دیگران.


9. برای فایل های اَسرار زندگی مان پَسوُرد (Password)بگذاریم و آن ها را مخفی (Hidden) کنیم.


10. همواره پیش از سخن گفتن، سی پی یویِ فکرمان را به کار بیندازیم.


11. بر صفحه مشکلات مردم، کلید (F1)باشیم و آنان را کمک و راهنمایی (HelP)کنیم.


12. اگر شخصیت ما ژِله ای نیست و بزرگ و والاست، این نوع شخصیت ما نباید حتی به خود ما اجازه دهد که با هر کسی چَت کنیم (Chat)و هر کس نیز با ما چت کند.


13. برای باغِ زندگیِ مردم، ویندوز باشیم نه داس.


14. یک معادله ریاضی - رایانه ای به ما می گوید: «تا به فکر ساپورت دیگران نباشیم، دیگران به فکر ساپورت ما نخواهند بود».


15. اگر از کسی بدی و کم لطفی دیدیم، آن را (Save)نکنیم؛ بلکه آن را (Delete)نماییم و حتی از ریسایکِل بینِ (Recyclebin)قلبمان کاملاً محو کنیم.


16. به دیگران اجازه ندهیم در «سی دی رامِ» زندگی مان هر نوع «سی دی» را که بخواهند، قرار دهند.


17. خانه و دفترِ کارمان به روی مردمِ نیازمند (OPen)باشد.


18. برای حل اختلافات زناشویی، روی گُزینه «گذشت و ایثار»، دابِل کلیک (Double click) کنیم.


19. تا حرف کسی تمام نشده است، اسپیکرِ (SPeaker) خود را روشن نکنیم.


20. درآمدمان را در اول ماه، پارتیشن بندی کنیم تا در آخر ماه کم نیاوریم.


21. برای رفع گرفتاری های مردم، اُتوران (Autorun)باشیم.


22. همان گونه که دیگران سایتِ «گوگل» را طراحی کرده اند، ما نیز سایتِ «گو - گُل» را برای مردم طراحی کنیم تا در ارتباطات خود با یکدیگر، گُل بگویند و گُل بشنوند.


23. در سایت زندگیِ شخصی مان یک رُوم (Room)به نام مشکل گشا (Moshkelgosha)بسازیم تا دیگران با ما چَت (Chat)کنند.


24. هنگام مشاهده خوبی ها و نیکی های دیگران، بلافاصله کلیدِ پرینت اِسکرین (Print Screen)را بزنیم و از آن ها تصویر بگیریم.


25. در زمان ناتوانی و درماندگی و تاریکی زندگیِ دیگران، کلید(Power) برای آنان باشیم.


26. نگذاریم هر کسی در رُومِ(Room) زندگی مان چَت نماید. در این صورت، او را ایگنور(Ignore) کنیم.


27. چشم هایمان را به روی عیب های پنهان مردم، (Close)کنیم.


28. گاه و بی گاه کامپیوتر زندگیِ ما هَنگ (Hang)می کند که باید آن را با «فکر» و «مشورت» و «برنامه ریزی» ری استارت (Restart)نماییم.


29. برای کپی گرفتن از دیسکتِ زندگیِ دیگران، نخست آن را ویروس یابی و سپس ویروس کُشی کنیم.


30. مواظب باشیم که رایانه زندگیِ زناشویی مان ویروس غرور و لجبازی به خود نگیرد. در این صورت، ممکن است هیچ آنتی ویروسی نتواند آن را از بین ببرد.


31. اگر برای شخصیت و تصمیم گیری های خویش ارزش و احترام قائل هستیم، خودمان یکی از (Game)های کامپیوتر زندگیِ دیگران نباشیم.


32. فایل های مهم زندگیِ خود را گاه به گاه اِسکَن (Scan)کنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند، سریعا مشخص شود.


33. در حروفچینی کتاب زندگی، از شیوه «راست چین» استفاده کنیم، نه از شیوه «چپ چین».


34. برای برنامه زندگیِ اجتماعی و به ویژه زندگیِ خانوادگی، همیشه وِرژِن های جدید و سازگار را معرفی کنیم.


35. پیش از پرینت گرفتن از سخنانمان، پیش نمایشِ چاپ (Print Preview) آن را مشاهده کنیم.


36. در تجارت و کارهای مالی و اقتصادی، سرمایه ها و دارایی های خود را در یک دِرایو(Drive) نریزیم؛ بلکه آن ها را در درایوهای گوناگون پخش کنیم تا اگر به فُرمَتِ (Format)یک درایو مجبور شدیم، درایوهای دیگر را محفوظ داشته باشیم.


37. اگر روزی رایانه زندگیِ ما با همسرمان هَنگ کرد، سه کلیدِ «کنترل اعصاب»، «آلت انصاف» و «دِلیت عصبانیت» را بزنیم.


38. مکان نمای ارتباطات ما با آدم های ناباب و ناجنس به صورت «فِلَش» نباشد؛ بلکه به صورت «وِلِش» باشد.


39. هاردِ مغز خود را از برنامه های غیر مفید، پُر نکنیم تا فضا را برای نصب برنامه های مفید تنگ ننماییم.


40. برای این که از دیدن مانیتور زندگی، بیش تر لذّت ببریم، کارت گرافیک بالا برای آن تهیه کنیم.


41. اگر مانیتور رایانه ما باید دارای رنگ های متنوع و متعدد باشد، ولی مانیتور ارتباطاتِ ما با مردم باید یکرنگ باشد.


42. برای رایانه زندگیِ دیگران نرم افزارهایی را معرفی کنیم که حداکثرِ هماهنگی را با سخت افزارهای موجودشان داشته باشند.


43. در خطاطی کامپیوتری، از برنامه «کِلْک» هم می توانیم استفاده کنیم، اما در خطاطی زندگی، از برنامه «کَلَک» نباید استفاده کنیم.


44. بکوشیم خوش اخلاقی را به جای این که در رَم(Ram) و حافظه موقت داشته باشیم، در رام (Rom) و حافظه پایدار داشته باشیم تا در هنگامِ آغازِ (Start)ارتباط با دیگران، آن را به کار گیریم.


45. اگر می خواهیم در زندگی خویش موفق و خوشبخت باشیم، باید خودمان زیر منوهای (Programs)را دقیقا تنظیم کنیم و نباید بگذاریم که دیگران برای ما این کار را انجام دهند؛ اگر چه می توانیم در این زمینه، با آنان مشورت نماییم.


46. کتاب زندگی را با برنامه «زرنگار» حروفچینی نماییم و در حروفچینی آن، از حروف «سیاه» استفاده نکنیم.


47. در کِیسِ (Case)مستکبران و زورمداران، «سی دی رام» نباشیم؛ بلکه «سی دی نا آرام» باشیم.


48. قانون کپی رایتِ زندگیِ اجتماعی به ما اجازه نمی دهد که سی دیِ بدی ها و عیب های دیگران را رایت کنیم.


49. در طراحی کتاب زندگی، از برنامه «فُتوشاد» و «فِری خَند» و کُرِل مزاح» نیز استفاده کنیم.


50. در سایت زندگی، همیشه لینکِ محبت (Mahabbat) داشته باشیم و هیچ گاه برای این سایت، فیلتر نگذاریم.


نویسنده:عبدالرحیم موگهی


 1 نظر

ارتباط علمی حضرت زهرا با فرزندان خویش

24 اسفند 1390 توسط خدادادی


در کتاب راهنمای بهشت آمده است که: حضرت مجتبی‏«علیه السلام» در سن پنج سالگی هر روز به مسجد می‏رفت و آنچه از کلمات و مواعظ که پیغمبر اکرم بیان می‏فرمود همه را به ذهن مبارک خود می‏سپرده به خانه می‏آمد (و به اقتضای اداء حق علم که نشر است) برای مادر ماجده خود حرف بحرف تقریر می‏کرد و چون حضرت امیرالمؤمنین‏«علیه السلام» بخانه تشریف می‏آوردند حضرت صدیقه طاهره «علیها السلام» آنها را برای آنجناب بیان می‏نمود. روزی حضرت امیر «علیه السلام» پرسید: “ای فاطمه تو به مسجد حاضر نبودی از کجا این کلمات را فهمیدی؟” گفت: “فرزندم حسن هر روز آنچه از پدر بزرگوارم بر منبر گوید بدون کم وکاست بهمان ترتیب برایم تقریر می‏کند.” حضرت فرمود: “می‏خواهم تقریر او را بشنوم” جناب صدیقه «علیها السلام» گفت: “گمان نکنم در حضور شما بسبب کثرت شرم تقریر کند” حضرت فرمود: “پس من در جائی مخفی شده، کلمات او را می‏شنوم.” امام حسن‏«علیه السلام» روز بعد برسم هر روز از مسجد بخانه آمدند. حضرت صدیقه «علیها السلام» فرمود: “نور دیده جدت چه فرمود؟” حضرت مجتبی مانند هر روز بر بلندی نشست و خواست گفته‏ها را تقریر کند زبانش لکنت گرفت و نتوانست بگوید، بمادر خطاب کرد: یا اُمَّاهُ قَلَّ بَیانی وَ کَلَّ لِسانی لَعَلَّ سَیِّدًا یَرْعانی. [ای مادر بیانم اندک شد و زبانم کند گشت همانا بزرگواری نگران من است.]
حضرت امیرمؤمنان که در پشت در بود بی‏اختیار درآمد و او را در برگرفت و لب و دهانش را بوسید. (آن عمل فرزند و آن تشویق مادر ماجده و این هم تشویق پدر بزرگوار بر بالا بردن دانش اسلام)

درسهائی از این شیوه تربیتی حضرت زهرا در تربیت کودکان


1- از همان سنین کودکی فرزندان زهرا «علیها السلام» مأنوس با مسجد تربیت می‏شدند.
2- به خاطر این عمل مادر، حسن مجتبی «علیه السلام» تشویق می‏شدند همه مواعظ و کلمات پیامبر را به ذهن بسپارند.
3- فاطمه زهرا «علیها السلام» به ما یاد دادند که با کودکان خود گفتگوهای علمی داشته باشیم.
4- از کودک می‏شود استفاده علمی برد.
5- کودکان را باید تشویق به نطق علمی نمود. (استنطاق علمی)
6- گفتگوی کودکان شیرین و شنیدنی است لذا حضرت علی‏«علیه السلام» هم خواستند کلام امام حسن‏«علیه السلام» را بشنوند.
7- مادر ملاحظه روحیات حسن‏«علیه السلام» را نمود و از حضرت علی «علیه السلام» خواستند برای شنیدن صدای حسن‏«علیه السلام» پنهان شوند.
8- این عمل حضرت زهرا«علیها السلام» تمرین برای تقویت بیان و تسلط برای سخن حق و علمی گفتن است.
9- این عمل حضرت زهرا«علیها السلام» یعنی بخشی از زندگی را تبدیل به مدرسه نمودن و معلم و شاگرد شدن اعضاء خانواده.
10- این عمل حضرت یعنی ایجاد امکانات و زمینه‏سازی برای ابراز وجود فرزندان در خانه نمودن.
11- از این روایت معلوم می‏شود فرزندان با مادران راحت‏تر هستند، لذا مادران باید بیشتر به جنبه‏های تربیتی فرزندانشان بپردازند.
12- این عمل دانش فرزند را تقویت نموده و بالا می‏برد.
13- علی «علیه السلام» امام حسن را تشویق بر خوش فهمی نمودند.

فضائل الزهرا /محمد تقی مقدم/ص82

 نظر دهید »

برکت در عصر ظهور

24 اسفند 1390 توسط خدادادی

از ويژگى هاى دوران حكومت حضرت مهدى ارواحنا له الفداء رواج بركت است. علاوه بر آنكه خداوند، بركت را از آسمان فرو مى فرستد [1] چشمه سارها مى جوشد وزمين، چند برابر محصول مى دهد[2] درباره بركت محصولات روايات مختلفى آمده است: يك دانه انار، چندين نفر را سير مي كند [3] و يك خوشه انگور را چندين نفر مى خورند [4]و سير مي گردند.

يك كشاورز از هر مَن گندم، صد من محصول به دست مى آورد[5]همان گونه كه خداوند فرمود: در هر سنبلى صد دانه به عمل مى آيد و خداوند براى هركس كه اراده نمايد، زيادتر. [6] درختان بار مي گيرند و بركت ها فراوان مي گردد[7] و اما درباره بركت در عمر و نيروى انسان ها نيز روايات مختلفى آمده است، از جمله اين كه: مردم در سايه فرمان روايى او، عمرى دراز خواهند داشت، به گونه اى كه براى هر شخص، هزار فرزند متولد مى شود. [8]توان و نيروى هر يك از شيعيان حضرت، برابر با نيروى چهل مرد مي گردد [9] و مؤمنان، مانند پاره هاى آهن مي گردند. [10]



[1] ملاحم ابن طاووس ص 71 و 141 . عقد الدرر ص 169.

[2] بحا رالانوار ج 52 ص 0304

[3] ملاحم ابن طاووس ص 152.

[4] همان.

[5] الشيعة و الرجعة ج 1ص 167.

[6] سوره بقره 261.

[7] ملاحم ابن طاووس ص 125.

[8] ارشاد مفيد ص 363 بحار الانوار ج 52 ص 337 وافى ج 2ص 0113

[9] غيبة نعمانى ص 317 خصال صدوق ج 2 ص 541.

[10] خصال صدوق ص 507.
 نظر دهید »

هزاره گرائی

24 اسفند 1390 توسط خدادادی

هزاره گرايى ( millennialism ) ميراث قديم اديان است كه امروزه در جوامع مسيحى رواج يافته و در آينده نزديك، شاهد آثار و نتايج آن خواهيم بود.

اين آرمان در يهوديت بسيار اوج گرفت و در مسيحيت - به ويژه در حدود سال 1000 ميلادى - به نهايت اوج خود رسيد.

اكنون هزاره گرايى در جهان مسيحيت بيداد مى كند و شور و التهاب اين آرمان در آن جوامع بدان پايه است كه پژوهشگران علوم اجتماعى و رسانه هاى جمعى گاهى از آن به عنوان سندرم 2000 و جنون هزاره اى ياد مى كنند. اين آرمان خاص مسيحيت نيست و نشانه هايى از آن در اسلام و اديان ديگر وجود دارد.

دائرة المعارف بين المللى علوم اجتماعى در مدخل( millennialism ) مى نويسد : واژه لاتينى millennialism ، و معادل يونانى آن chilias در لغت به معناى يك دوره هزار ساله است. سنت هزاره بر ادبيات مكاشفه اى يهود و كتاب مكاشفه يوحنا استوار است.
بر اساس آن سنت، مسيح پس از اينكه بار ديگر به شكل يك جنگاور آشكار مى شود، بر ابليس پيروز خواهد گرديد و او را در بند خواهد كرد . آنگاه ملكوت خدا را پديد خواهد آورد و شخصاً به مدت 1000 سال حكم خواهد راند. قديسانى كه در ايمان ثابت مانده و جان بر سر آن نهاده اند، از خاك برمى خيزند و در پادشاهى او به كهانت مى پردازند.

در پايان اين دوره، شيطان تا چندى آزاد خواهد ماند و سرانجام كشته خواهد شد . آنگاه رستاخيز همه مردگان، واپسين داورى و آخرين رستگارى فرا خواهد رسيد.

هزاره گرايى تا اندازه اى به پيشگويى هاى مربوط به آينده جهان ارتباط دارد و در جستجوى پاسخى براى سرنوشت انسان و جهان است .

و اما هزاره مسيحي : كتاب مكاشفه يوحنا از اعداد و ارقام سخن گفته است و دو عدد بسيار معروف در آن يافت مى شود: 1000 و،666.

به گفته آن كتاب، حضرت عيسى علیه السلام شيطان را دربند مى كند و مدت هزار سال با قديسان خود و شهيدان آغاز مسيحيت كه تعدادشان بسيار است، سلطنت مى نمايد. آن گاه شيطان اندكى آزاد مى شود شيطان براى جنگ با نيكان و تسخير شهر قدس لشكرگرانى را فراهم مى كند، ولى وى و سپاهش به اراده خدا نابود مى شوند .

اين مسأله روشن بعداً تفسيرهاى مختلفى گرفت. مثلأ گروهى گفتند سلطنت هزار ساله حضرت عيسى مسيح علیه السلام به بهشت مربوط مى شود زيرا شيطان به آن جا راهى ندارد. درباره تقدم و تأخر اين رويدادها نيزگرايش هاى گوناگونى پديد آمد كه مكتب هاى پيش هزاره پس هزاره و نفى هزاره از آن جمله است.

هزاره گرايى همراه انتظار موعود، از يهوديت به مسيحيت سرايت كرد و به علت ناتمام ماندن رسالت حضرت عيسى مسيح علیه السلام در مسيحيت ادامه يافت.[1]

1.نشریه موعود شماره 16ص14

 نظر دهید »

اثر سجده

23 اسفند 1390 توسط خدادادی


سجده کردن یکی از برترین نماد های خضوع در برابر پروردگار است ، جدای از اینکه سجده کردن یکی از ارکان نماز به شمار می رود ، این عمل از نظر پزشکی نیز برای بدن فوائدی دارد که در این تاپیک به مهمترین آن اشاره می کنم .





همه ما به سوی خانه کعبه سجده می کنیم ، طبق تحقیقی که کارشناسان زمین شناسی دانشگاه سوربن فرانسه انجام داده اند ، برخی مکان ها بر روی کره زمین دارای انرژی بیشتری است ، خانه کعبه یکی از پر انرژی ترین مکان های جهان به شمار می رود و از آنجا که بر روی راس المسقط عرض جغرافیایی قرار گرفته است ، به همین دلیل انرژی شمالگان که از قطب شمال به سمت قطب جنوب کشیده می شود از این نقطه عبور می کند ، پس بنابراین ما که به سمت این کعبه قرار می گیریم در واقع در مسیر این انرژی قرار می گیریم ،

بدن انسان یک سری سیگنالهایی تولید می کند ، تمام دستگاه عصبی انسان به وسیله این سیگنالها کنترل می شود ، اما با توجه به تراکم سیگنالهای بدن در داخل بدن یک سری سیگنالهای مضر نیز به وجود می آید ، طبق تحقیق محققان ، در حالت سجده تقریبا تمامی سیگنال های مضر بدن انسان در مسیر انرژی شمالگان قرار می گیرد و به طور کامل از بدن دفع می شود .

شاید شما هم دقت کرده باشید افرادی که نماز نمی خوانند معمولا افرادی با روحیه خشن و ناآرام می باشند که یک از مهمترین علل این امر خارج نشدن سیگنال های مضر بدن است ، کسی که نماز نمی خواند و سجده نمی کند در واقع سیگنال های مضر بدنش باقی می ماند و دفع نمی شود و این سیگنالهای اضافی باعث ایجاد حالت های عصبی در افرادی که نماز نمی خوانند می شود ،








"color: #000000;">

در راه خدا دو کعبه آمد حاصل …… یک کعبه صورت است و یک کعبه دل


رو زائر دلهای پریشان می باش ………….. افزون ز هزار کعبه آمد یک دل
 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 45
  • 46
  • 47
  • ...
  • 48
  • ...
  • 49
  • 50
  • 51
  • ...
  • 52
  • ...
  • 53
  • 54
  • 55
  • ...
  • 70

مدرسه علمیه کوثر زرندیه

یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اثبات ولايت امام علي (ع)
  • اخبار
    • حوزه
    • سیاسی
    • فرهنگی
  • اخلاقی
  • اطلاعات عمومی
  • اللهم عجل لولیک الفرج
  • امام خامنه ای
  • داستان وشعر
  • دخترانه
  • درد دل
  • دشمن شناسی
  • ریحانه النبی
  • شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات
  • عرفان های نو ظهور
  • عقاید
  • قرآن نسخه ای شفا بخش
  • مذهبی
  • مشاوره ازدواج وخانواده
  • مطالب طنز
  • مناسبت ها
  • مهدویت
  • پزشکی
  • پژوهشي
  • گل گفته ها
  • گنجینه های نور

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار وبلاگ

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس