• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

صبح وبرف وحرم

27 اسفند 1390 توسط خدادادی

وقتی که وارد اتاق آقای نظام التولیه شدم،1 موج گرما توی صورتم خورد. اتاقش حسابی گرم بود. برای من که از صبح تا حالا این طرف و آن طرف حرم می رفتم ودستمال می کشیدم و نظافت می کردم، گرمای دلپذیری بود. آقای نظام التولیه پشت میزش مشغول نوشتن بود. نمی دانستم چه می نویسد، ولی هر چه بود، خیلی مهم بود، چون متوجه من نشد. چندتا سرفه الکی کردم تا بفهمد که من در اتاقش هستم. آقای نظام التولیه سر بلند کرد واز بالای شیشه های عینک مرا نگاه کرد:تویی؟! چه کار داری؟

ـ خسته نباشید، آقای نظام التولیه!

ـ متشکرم. زودتر کارت را بگو، وقت ندارم.

ـ راستش آقای نظام التولیه بیرون برف شدیدی می بارد. هوا خیلی سرد است. هیچ زائری در حرم نیست، با این وضع هوا تا اذان صبح هیچ کس به حرم نمی آید. خدام گفتند که اگر اجازه بدهید، آن ها امشب به خانه بروند و فردا صبح موقع اذان بر گردند.

آقای نظام التولیه تعجب کرد: عجب! برف می بارد؟ نمی دانستم.

خندیدم: برای اینکه شما چند ساعت است توی اتاقتان نشسته اید و حواستان به کاغذ و قلمتان است.

آقای نظام التولیه بلند شد. کاغذها و نوشته هایی را که روی میز بود، جمع کرد و توی کشوی میزش گذاشت. قدم زد و آمد کنارم:اگر واقعا هوا این قدر بد است…

حرفش را ادامه نداد. دوباره قدم زد. در را باز کرد و بیرون رفت. من هم دنبالش. رفتیم تا به دری رسیدیم که مردم از آن وارد صحن می شوند. دانه های برف تند تند از آسمان روی زمین می نشستند. سوز عجیبی می آمد. آقای نظام التولیه گفت: بله…بله…هوا خیلی سرد است. بروید. بروید. به آقایان بگو مانعی ندارد، بروند. خودتان هم بروید.

ـ لطف فرمودید آقا.

رفتم به بچه ها بگویم که بروند خانه که یکدفعه چیزی یادم افتاد. دو قدمی را که برداشته بودم، برگشتم و به آقای نظام التولیه گفتم: راستی آقای حاج شیخ2 از اول شب تا حالا طبق عادتشان بالای پشت بام هستند و پای گنبد، نماز می خوانند.

آقای نظام التولیه همانطور که بارش برف را نگاه می کرد، گفت: خب بروید به ایشان بگویید در این هوای سرد معطل نشوند. به خانه بروند.

ـ چند بار رفتم بهشان بگویم، دیدم در رکوع هستند. رکوعشان خیلی طول دارد. به خاطر همین دیگر مزاحمشان نشدم. اگر صلاح می دانید، الان بروم به ایشان عرض کنم.

آقای نظام التولیه سر به زیر انداخت و مقداری فکر کرد و گفت: نه! مزاحمشان نشوید. بگذارید به حال خودشان باشند. شما فقط مقداری هیزم در اتاقی که بالای بام است، بگذارید تا اگر میل داشتند، بعد از نماز به آن اطاق بروند و خودشان را گرم کنند تا نماز صبح.

ـ به روی چشم.

راه افتادم تا اول خبر را به بچه ها بدهم وبعد به پشت بام بروم.

***

هنوز اذان را نگفته بودند که به حرم رسیدم. زائران تک و توک در صحن حرم این طرف آن طرف می رفتند. خیلی ها آستین هایشان را بالا زده بودند و وضو می گرفتند. برف یکریز می بارید. یکی از خادمان حرم به طرفم آمد. سلام کردم. گفت: سلام. هیچ معلوم هست کجایی. یک ربع است دارم دنبالت می گردم.

ـ چطور مگر؟ چه کارم داری؟ من همین الان رسیدم.

ـ هیچی، چیز مهمی نیست. آقای نظام التولیه گفتند که به اتاقشان بروید.

ـ باشد. الان می روم.

و راه افتادم. به اتاق آقای نظام التولیه رسیدم و در زدم.

ـ بفرمایید.

وارد اتاق شدم و سلام کردم. چشم های آقای نظام التولیه سرخ و خواب آلود بود. دیشب از همه ما دیرتر به خانه رفت.

آقای نظام التولیه جواب سلام مرا داد و گفت: ببینم به آقای حاج شیخ سر زده ای.

ـ نخیر. من همین الان از خانه آمده ام.

ـ خیلی خوب زود برو در را واکن. احتمالاً ایشان خوابیده اند. برای نماز صبح بیدارشان کن.

با گفتن چشمی از اتاق بیرون آمدم و دوان دوان از پله ها بالا رفتم. در پشت بام را باز کردم. نگاهم را در تاریکی هوا در پشت بام گرداندم. برف زیادی بر پشت بام نشسته بود و در تاریکی شب مثل نقره می درخشید. پا بر برف ها گذاشتم تا به طرف اتاق بروم. یکدفعه از چیزی که دیدم خشکم زد. تعجب کردم و دهانم وا ماند. حاج شیخ هنوز پای گنبد در رکوع بودند. روی کمرشان مقدار زیادی برف نشسته بود. دیگر چیزی نمانده بود که لابلای برف ها گم شوند. لبم را گزیدم وبا آستین پیراهنم اشکم را پاک کردم. صدای مؤذن روی دوش برف ها پرواز می کرد و به گوشم می رسید. وقت نماز صبح بود.3

پی نوشت:

1- نظام التولیه: تولیت حرم حضرت امام رضا (علیه السلام).

2- آقای حاج شیخ: مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی.

3ـ برگرفته از کتاب «نشان از بی نشان ها».


مطلب قبلی
مطلب بعدی
 4 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(2)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
4.0 stars
(4.0)

موضوعات: اخلاقی لینک ثابت

نظر از: زهره مبشری ازمدرسه علمیه کوثر(س)زرندیه [بازدید کننده]
زهره مبشری ازمدرسه علمیه کوثر(س)زرندیه
4 stars

مطلب خیلی خوبی بود واقعا وقتی آدم به زندگی بزرگان نگاه میکنه میبینه چقدر ازشون فاصله داره.خدایا خودت کمکمون کن

1392/06/17 @ 07:43
نظر از: فرهنگی [عضو] 
  • ๑۩۞۩๑فاطمیه کهنوج๑۩۞۩๑

سلام ممنون از مطلبتون.
سال نو رو بهتون تبریم میگم. به امید دیدار در دولت یار و در کنار یار

1391/01/05 @ 12:00
نظر از: جباری معز [عضو] 
  • مدرسه علمیه فاطمیه قروه در جزین
جباری معز

سلام خسته نباشید ممنون از نوشته اخلاقیتون، یشاپیش عید تون مبارک، به ما هم سر بز نید.
مدرسه علمیه فاطمیه(س)قروه درجزین

ن

1390/12/27 @ 14:47
نظر از: مدیریت استان مازندران [عضو] 
  • مدیریت مازندران
4 stars

علماي بزرگوار،مقاماتشان را به راحتي به دست نياورده اند . حال ما مي خواهيم با زندگي راحت، به مقام عالي عرفاني برسيم(البته خودم را مي گويم ).موفق باشيد.

1390/12/27 @ 09:30


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مدرسه علمیه کوثر زرندیه

یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اثبات ولايت امام علي (ع)
  • اخبار
    • حوزه
    • سیاسی
    • فرهنگی
  • اخلاقی
  • اطلاعات عمومی
  • اللهم عجل لولیک الفرج
  • امام خامنه ای
  • داستان وشعر
  • دخترانه
  • درد دل
  • دشمن شناسی
  • ریحانه النبی
  • شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات
  • عرفان های نو ظهور
  • عقاید
  • قرآن نسخه ای شفا بخش
  • مذهبی
  • مشاوره ازدواج وخانواده
  • مطالب طنز
  • مناسبت ها
  • مهدویت
  • پزشکی
  • پژوهشي
  • گل گفته ها
  • گنجینه های نور

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار وبلاگ

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس