مسابقه
صبح زود، همين که از خانه بيرون زد گفت «مسابقه ميديم!» و قبل از اينکه نظر او را بشنود، ادامه داد «از الان تا شب» چشمش به زن جواني افتاد که از سر کوچه ميآمد؛ سريع نگاهش را کج کرد و به شيطان گفت: فعلاً يک، هيچ به نفع من!
صبح زود، همين که از خانه بيرون زد گفت «مسابقه ميديم!» و قبل از اينکه نظر او را بشنود، ادامه داد «از الان تا شب» چشمش به زن جواني افتاد که از سر کوچه ميآمد؛ سريع نگاهش را کج کرد و به شيطان گفت: فعلاً يک، هيچ به نفع من!
منبع:زائرین
بندگی یعنی دست در دست ولی خدا گذاشتن و در مسیر بندگی خدا قرار گرفتن با معیت ولی خدا . اگر پیام غدیر درست دریافت می شد حادثه ی کربلا بوجود نمی آمد . اگر پیام غدیر درست دریافت می شد مردم این همه مشکلات در زندگی نداشتند .
بعضی ها به فلسفه ی ارتباط خودشان را با خدا و ساختاری که در حیات است به آن توجه ندارند . فکر میکنند که یکی دو بار دعا کردند خدا باید جبرئیل امین را بفرستد و بگوید : ما پیغام شما را شنیدیم . اگر این جور باشد دیگر اعتقاد به غیب ارزشی ندارد . ایمان به غیب از لحظه ی ناامیدی شما شروع میشود . ایمان به غیب یعنی من هیچی ندیده ام ولی قبول دارم . خدا فرشته نازل نمیکند . وحی نمی فرستد . ارزش ما به این است . به پیامبرانش وحی نازل میکند چون آنها را می شناسد . شخصیت هایی را برای پیامبری انتخاب میکند که اگر به او وحی نازل نکنم ، یقینش همان قدری هست که بوده .
کسی که لجاجت ، حسادت ، تکبر ،سوء ظن و … دارد ،اینها نقطه ضعف است . شیطان حس می کند که از طریق این نقطه ضعف ها می تواند وارد بشود . شیطان فردی که در عالم قدس مسیری را گذرانده است و بر افراد احاطه دارد . البته شیطان روی انسان تسلط ندارد که کسی را به زور به راهی ببرد . شیطان در می زند و خودش را دعوت می کند ولی ما در را به روی او باز می کنیم . وقتی ما در را باز می کنیم در واقع همان نقطه ضعف های ماست . انسان وقتی خشمگین می شودعقلش کار نمی کند و هر کاری می کند و شیطان از همین جا وارد می شود . یکی از یاران خوب امام رضا (ع) به امام گفت : من مدتها از خدا حاجتی می خواهم که به تاخیر افتاده است و در دلم از خدا گله مند هستم . امام : فرمود : مواظب باش که شیطان از این طریق وارد نشود و تو را از رحمت خدا مایوس نکند . این صفت جاپای شیطان است . شیطان به حضرت نوح گفت که من در سه جا به انسان خیلی نزدیک می شوم : وقتی که انسان دچار خشم و غضب می شود ، جایی که انسان قضاوت می کند و زمانی که با نامحرمی تنها قرار می گیرد . این نقطه ضعف هایی است که ما می توانیم در اختیار شیطان قرار بدهیم . ما باید سعی کنیم که این نقطه ضعف ها را معالجه کنیم . اگر انسان خودش را زیر ذره بین بگذارد بدی های خودش را می فهمد . انسان ممکن است که بیماری خودش را نداند ولی علائم آنرا می بیند و می فهمد که تعادل جسمی ندارد . بیماری های روحی هم همین طور است . هفتاد صفت بعنوان جنود شیطان در انسان وجود دارد مثل حسد، کینه و..
گزيده اي از سخنراني حجه الاسلام والمسلمين عالي
آرتوراش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.
یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: “چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟”
آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:
در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزندو شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.و دو نفر به مسابقات نهایی وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که “خدایا چرا من؟”
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :”چرا من؟”
اسلام هر گونه رابطه با جنس مخالف را در کانون خانواده مجاز دانسته، تا به این سبب، کانون خانواده مستحکم شود. و این استحکام نیز ثمرات بسیاری در سایر مسائل دارد.
امروزه از نظر کارشناسان واضح است که حتی کارمندی که همکارش، از جنس مخالف است و با او شوخی می کند، نیاز خود به رابطه با جنس مخالف را تامین کرده و در نتیجه در خانه و نسبت به همسر خود، توجه لازم را ندارد. و ممکن است کانون خانواده او دچار مشکل شود.
وضعیت در پیش روی جامعه غرب، نشان می دهد که ظابطه مند نبودن روابط دو جنس، چه اثرات سوء و جبران ناپذیری به جای می گذارد. و طبیعتا دست دادن با جنس مخالف و روابطی از این دست، می تواند به روابطی عمیق تر تبدیل شود و در نتیجه جای پایبندی به کانون خانواده، تنوع طلبی بنشیند و جامعه با طلاق های بسیار، عدم پایبندی زوجین به یکدیگر، آسیب های تربیتی به فرزندان و … مواجه شود. و فرو ریختن خانواده یعنی هسته اصلی اجتماع، غیر قابل جبران است.
4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .
5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه .
6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.
8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.
10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.
12 ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه …. دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.
14 ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله .
16 ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده .
18 ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه .
21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه
25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته .
30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .
40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .
50 ساله که شدم حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چیز حرف بزنم ! اما افسوس که قدرشو نتونستم خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت !
قلب دختر از عشق بود ، پاهایش از استواری و دستهایش از دعا. اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود.
پس کیسه شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید. ریسمان ناامیدی را . ناامیدی را دور زندگی دختر پیچید ، دور قلب و استواری و دعاهایش . ناامیدی پیله ای شد و دختر کرم کوچک ناتوانی.
خدا فرشته ها ی امید را فرستاد ،تا کلاف ناامیدی را باز کنند ، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.دختر پیله گره در گره اش را چسبیده بود . می گفت :” نه ، باز نمی شود ، هیچ وقت باز نمی شود.”
خدا پروانه ای را فرستاد ، تا پیامی را به دختر برساند.
پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و به دختر یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای. اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند.
خدا گفت :” نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را.”
دختر نخستین گره را باز کرد …
و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی.
زمانی که دختر از پیله ناامیدی به در آمد ، شیطان مدت ها بود که گریخته بود.
میگم : باز چی شده؟
میگه: فلانی گفته تو فلان حرف رو زدی
میگم: من گفتم؟
میگه: آره؟
سکوت می کنم و توی دلم میگم:
عجب آدمهای دو رو و دورغگویی…
تو چی می گی؟