• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک

28 تیر 1392 توسط خدادادی

اگر بین  بسیجی ها  حرفی می شد می گفت (برای این حرف ها بهم تهمت نزنید.این تهمت ها فردا باعث تهمتهای


بزرگتری می شه .اگه ازدست  هم ناراحت شدید دورکعت نماز بخوانید بگویید خدایا این بنده تو حواسش نبود من


گذشتم تو هم ازش بگذر.این طوری مهرو محبت زیاد میشه .اون وقت با این نیروها میشه عملیات کرد.

 1 نظر

شش خاطره از بچه های تفحص

26 اردیبهشت 1391 توسط خدادادی



بسم رب الشهدا


حسین جانم:
یکی از شهدا که داخل یک سنگر بود و ضاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود را یافتیم. خواستیم بدنش را داخل یک کیسه بگذاریم و جمع کنیم که انگشتر و انگشت وسط دست راست او نظرمان را جلب کرد از ان جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ولی ان انگشت سالم و گوشتی مانده بود. خاکهای روی عقیق انگشتر را پاک کردیم، اشک همه مان در امد. روی ان نوشته شده بود : « حسین جانم».


به یاد شهدای گمنام:
در طلائیه کار می کردیم. برای ما موریتی به اهواز رفته بودم. عصر که برگشتم دیدم بچه ها خیلی شادند. اونها سه شهید پیدا کرده بودند که فقط یکی از انها گمنام بود. بچه ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود. گفتم یکبار هم من بگردم. اون شهید لباس فرم سپاه به تن داشت، چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. خوب دقت کردم. دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله ای روی ان حک شده است. خاک و گل ها رو کنار زدم. رویش نوشته شده بود : « به یاد شهدای گمنام » دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. می دانستیم این شهید باید گمنام بماند، خودش خواسته !


حضرت رقیه (س) و سه شهید کنار خرابه:

آن روز با رمز یا رقیه (س) به راه افتادیم. خیلی عجیب بود ماشین کنار یک خرابه خاموش شد. به اقا جعفر گفتم: رمز زقیه (س) است و این هم خرابه، حتماً شهید پیدا می کنیم. کنار جاده دو شهید پیدا شد و من هم روضه خرابه شام خواندم. گفتم یک شهید دیگر هست، باید پیدا شود. خیلی گشتیم، اثری نبود. خبر رسید که دو پیکر دیگر نیز پیدا شد. به راه افتادیم. وقتی پیکر ها رو دیدیم، یکی از انها جسد یک عراقی بود. به اقا جعفر گفتم: « رمز: دختر سه ساله_محل کشف: کنار خرابه_ تعداد شهید: سه تا به تعداد سن حضرت رقیه (س)»


شهيد امام رضا(ع):

اوايل سال 72 بود و گرماي فكه.در منطقه عملياتي والفجر مقدماتي ،بين كانال اول و دوم،مشغول كار بوديم.چند روزي مي شد كه شهيد پيدا نكرده بوديم.هر روز صبح زيارت عاشورا مي خوانديم و كار را شروع مي كرديم.گره و مشكل كار را در خود مي جستيم.مطمئن بوديم در توسلها يمان اشكالي وجود دارد.آن روز صبح،كسي كه زيارت عاشورا مي خواند،توسلي پيدا كرد به امام رضا(ع).شروع كرد به ذكر مصائب امام هشتم و كرامات او مي خواند و همه زار زار گريه مي كرديم.در ميان مداحي،از امام رضا طلب كرد كه دست ما را خالي بر نگرداند.ما كه در اين دنيا همه خواسته و خواهشمان فقط باز گرداندن اين شهدا به آغوش خانواده هايشان است و…هنگام غروب بود و دم تعطيل كردن كار و بر گشتن به مقر.ديگر داشتيم نا اميد مي شديم.خورشيد مي رفت تا پشت تپه ماهورهاي رو به رو پنهان شود.آخرين بيلها كه در زمين فرو رفت،تكه اي لباس توجهمان را جلب كرد.همه سراسيمه خود را به آنجا رساندند با احترام و قداست شهيد را از خاك دردر آورديم.روزي اي بود كه آن روز نصيبمان شده بود.شهيدي آرام خفته به خاك.يكي از جيبهاي نظامي اش را كه باز كرديم تا كارت شناسايي و مداركش را خارج كنيم،در كمال حيرت و ناباوري ،ديديم كه يك آينه كوچك،كه پشت آن تصويري نقاشي شده از تمثال امام رضا(ع)نقش بسته به چشم مي خورد.از آن آينه هايي كه در مشهد ،اطراف ضريح مطهر مي فروشند.گريه مان در آمد.همه اشك مي ريختند جالب تر و سوزناكتر از همه زماني بود كه از روي كارت شناسايي اش فهميديم نامش (سيد رضا)است.شور و حال عجيبي بر بچه ها حكمفرما شد.ذكر صلوات و جاري اشك،كمترين چيز بود.شهيد را كه به شهرستان ورامين بردند،بچه ها رفتند پهلوي مادرش تا سر اين مسئله را دريابند.مادر بدون اينكه اطلاعي از اين امر داشته باشد،گفت: پسر من علاقه و ارادت خاصي به حضرت امام رضا(ع)داشت.


حضرت زهرا (س):

12ساعت در محور فكه اقامت چند ماهه اي داشتيم.ارتفاعات 112 ماواي نيروهاي يگان ما بود.بچه ها تمام روز مشغول زير و رو كردن خاكهاي منطقه بودندشبها كه به مقرمان بر مي گشتيم،از فرط خستگي و ناراحتي ،با هم حرف نمي زديم مدتي بود كه پيكر هيچ شهيدي را پيدا نكرده بوديم و اين،همه رنج و غصه بچه ها بود.يكي از دوستان ،براي عقده گشايي، معمولا نوار مرثيه حضرت زهرا(س)را توي خط مي گذاشت،و نا خودآگاه اشكها سرازير مي شد.من پيش خود مي گفتم:يا زهرا من به عشق مفقودين به اينجا آمده ام :اگر ما را قابل مي داني مددي كن كه شهدا به ما نظر كنند،اگر هم نه ،كه بر گرديم تهران..روز بعد بچه ها با دل شكسته مشغول كار شدند آن روز ابر سياهي آسمان منطقه را پوشانده بود و اصلا فكه آن روز خيلي غمناك بود.بچه ها بار ديگر به حضرت زهرا (س)متوسل شده بودند.قطرات اشك در چشم آنان جمع شده بود.هر كس زير لب زمزمه اي با حضرت داشت.در همين حين،درست روبروي پاسگاه بيست و هفت،يك بند انگشت نظرم را جلب كرد با سرنيزه مشغول كندن زمين شدم و سپس با بيل وقتي خاكها را كنار زدم يك تكه پيراهن از زير خاك نمايان شد.مطمئن شدم كه بايد شهيدي در اينجا مدفون باشد.خاكها را بيشتر كنار زدم،پيكر شهيد كاملا نمايان شد.حاكها كه كاملا برداشته شد متوجه شدم شهيد ديگري نيز در كنار او افتاده به طوري كه صورت هر دويشان به طرف همديگر بود.بچه ها آمدند و طبق معمول ،با احتياط خاكها را براي پيدا كردن پلاكها جستجو كردند.با پيدا شدن پلاكهاي آن دو ذوق و شوقمان دو چندان شد در همين حال بچه ها متوجه قمقمه هايي شدند كه در كنار دو پيكر قرار داشت،هنوز داخل يكي از قمقمه ها مقداري آب وجود داشت.همه بچه ها محض تبرك از آب قمقمه شهيد سر كشيدند و با فرستادن صلوات،پيكرهاي مطهر را از زمين بلند كردند.در كمال تعجب مشاهده كرديم كه پشت پيراهن هر دو شهيد نوشته شده:مي روم تا انتقام سيلي زهرا بگيرم.


سفر با پاهاي خسته:

سال 71 بود كه براي آوردن پيكر شهدا به منطقه‌ي كاني‌مانگا رفته بوديم. صبح زود بود كه شروع كرديم به صعود. ظهر بود كه در اوج خستگي و هن‌هن‌كنان به نزديك قلعه رسيديم. لختي نشستيم تا نفسي تازه كنيم هنوز بدنمان را روي سنگ‌‌ها رها نكرده بوديم كه در چند متري خودمان در سراشيبي تند قله‌ي كاني‌مانگا متوجه پيكر شهيدي شدم كه به كوه چسبيده بود. رفتيم كه پيكر او را برداريم شهيد كفش‌هاي طبي مخصوص افراد معلول را به پا داشت كه با ميله‌هاي مخصوص به كمرشان بسته مي‌شود ما درزمان صلح بدون هر گونه خطري از صبح تا ظهر طول كشيده بود تا خودمان را به آن‌جا برسانيم ولي او در اوج عمليات و جنگ در زير آتش دوشكا و خمپاره‌هاي دشمن مردانه و دلاورانه خود را در شب عمليات تا آن‌جا بالا كشيده بود كسي كه بدون شك راه رفتن بر روي زمين عادي برايش خيلي مشكل بوده است متأسفانه هر چي گشتيم پلاكي يا كارت شناسايي از او پيدا نكرديم ولي آن‌جا محوري بود كه بچه‌هاي لشكر 14 امام حسين (ع) اصفهان عمليات كرده بودند. وقتي كه به يگانشان اطلاع داديم سريع او را شناخته و گفتند: «او نوجواني بود كه پايش معلول بود ولي با اصرار زياد به عمليات آمد و شهيد شد و جنازه‌اش همان بالا ماند.»



شادی روح شهدا صلوات

 2 نظر

خواهرم خجالت نمی کشی؟

09 اردیبهشت 1391 توسط خدادادی

در منطقه شلمچه نمایشگاهی با عنوان مردان بی ادعا برپا گردید .در کنار نمایشگاه فواره آبی که به تجسم سرخی خون شهید نیلگون بود،قرار داشت.در میان زائران بازدید کننده دختری بد حجاب با مانتو و روسری کوتاه دیدم که در کنار حوض به آب سرخ رنگ زل زده بود با خودم گفتم اینها اینجا هم ما را رها نمی کنند و باید اعصابمان از دیدن بد حجابیشان خراب شود.در همین افکار غوطه ور بودم که آن دختر به طرفم آمدوگفت:چادر و روسری دارید به من بدهید؟من که از تعجب هاج وواج بودم،گشتم وتنها چفیه ای را پیدا کردم وپیر زنی هم چادر نمازی را به او داد.دختر هم سریعا آنها را به سر کرد. من که از تعجب خشکم زده بود ،تنها توانستم از او بخواهم چند خط در دفتر نمایشگاه بنویسد و او اینچنین نوشت:من بدبخت !که تمامی شخصیت خود را در مانتو و روسری کوتاه،غربزدگی و بی بندوباری می دیدم،در این سرزمین مقدس صدائی به گوشم رسید که:خواهرم !خجالت نمی کشی ؟بر گشتم ولی کسی نبود.برای سومین بار هم تکرار شد که ناگهان صدائی مهربان گوشم را نوازش داد من شهید هستم شهیدی که تو با بد حجابیت پای بر خونم گذاشتی.گفتم به خدا اگر شخصیت من در حجاب ومتانت است همین حالا چادر و روسری به من برسان و شهید آنها را سریعا برایم مهیا کرد وا ز امروز زندگی من تغییر می یابد.

“سرهنگ نصیری به نقل از فرمانده سپاه خرمشهر”

 4 نظر

طلبه شهید عبدالله میثمی

20 فروردین 1391 توسط خدادادی


شهید حجه الاسلام میثمی

رمز عملیات (کربلای 5) به نام فاطمه زهرا (س) بود . مفاتیح رو باز کرد زیارت حضرت زهرا (س) آمد . شروع کرد به خواندن و خیلی گریه کرد . سه روز بعد در همین عملیات، روز 12 بهمن 65 که مصادف با شب شهادت حضرت زهرا(س) بود به دیدار معبود شتافت. (شهید عبدالله میثمی،نفر اول سمت راست)

 

 1 نظر

می رویم تا انتقام سیلی مادرم را بگیریم..

19 فروردین 1391 توسط خدادادی

دعا کنید که من ناپدیدتر بشوم………

که در حضور خدا روسپید تر بشوم……….

بریده های من آن سوی عشق گم شده اند………

دعا کنید که از این هم شهیدتر بشوم……..!!


 

 نظر دهید »

تبلیغات یک شهید برای راهیابی به مجلس

10 اسفند 1390 توسط خدادادی

شهید دکتر عبدالحمید دیالمه در سن 26 سالگی به عنوان نماینده مردم مشهد به مجلس راه یافت و عضو کمیسیون امور شوراها شد.

شهید عبدالحمید دیالمه در اردیبهشت ماه 1333 در تهران به دنیا آمد. پس از دوره متوسطه سه سال در خدمت مدرسین حوزه علمیه قم بود. او با زمینه های مختلف از جمله علوم مختلف اسلامی، عرفان، فلسفه و منطق نزد استاد شهید مطهری آشنا شد و علوم جدید را در رشته پزشکی در دانشگاه مشهد ادامه داد.

در این دانشگاه اقدام به تأسیس کتابخانه اسلامی نمود و برای اولین بار در سطح ایران دعای کمیل را پایه گذاری کرد جلسات سخنرانی خود را تحت عنوان «صراط مستقیم» شروع کرد. که در خلال این حرکت اعتقادی بارها توسط ساواک دستگیر شد. او پس از اتمام تحصیل به تهران آمد و مجمع احیاء تفکرات شیعی را تأسیس کرد. وی در سن 26 سالگی به عنوان نماینده مردم مشهد به مجلس راه یافت و عضو کمیسیون امور شوراها شد.

برگه تبلیغاتی شهید دکتر عبدالحمید دیالمه برای انتخابات مجلس

وی به زبان های انگلیسی، عربی و فرانسوی مسلط بود. او از اولین کسانی بود که انحراف از خط اسلام را در بنی صدر مشاهده کرد و به قصد افشاگری به تهران آمد و در روزنامه انقلاب اسلامی تحصن اختیار کرد و جریان بنی صدر را بر ملاء نمود و او را به مناظره دعوت کرد و خط لیبرالیسم را که تحت نام خط مصدق مطرح بود باز شکافت.

حال که در آستانه انتخابات مجلس نهم قرار داریم، بهتر دیدیم تصویر برگه های تبلیغاتی که مردم برای این شهید  منتشر نموده اند را منتشر نماییم.( به نقل از کوله بار)

 

 3 نظر

سه مزار برای یک شهید

07 اسفند 1390 توسط خدادادی
محمد حسن شريف طبع (شريف قنوتي) فرزند محمود، سال ۱۳۱۳ در منطقه اروند كنار از توابع شهرستان آبادان متولد شد.
در دوران كودكي، پر جنب و جوش و فعال بود و براي آموزش قرآن به كتب خانه رفت. با علاقه و استعداد زياد در سن ۶ سالگي قرآن مجيد را ختم كرد و پدرش به شكرانه آن جشن قرآن گرفت و وليمه داد.
پس از گذراندن دوران ابتدايي وارد حوزه علميه شد تا رسيدن به درجه اجتهاد به تحصيل پرداخت.
خانم فاطمه حكمتي، همسرش مي گويد: «زندگي مشتركمان را در نهايت سادگي و به دور از تجملات و زرق وبرق مرسوم و به دور جشن ها و ميهماني هاي آن چناني و با سادگي با دنيايي از محبت و صفا شروع كرديم».
با شروع مبارزات منتهي به انقلاب به رهبري امام خميني، قنوتي مبارزه را علنا پيگيري كرد و اعلاميه ها و رساله امام را با همرزمانش در بين مردم، پخش مي كرد و شب ها در منزل دوستانش جلسه تشكيل مي دادند.
كم كم خطر بزرگي براي رژيم به حساب مي آمد. مأموران ساواك اردكان او را دستگير كردند و به ساواك منطقه شيراز تحويل دادند. در بين راه از او مي خواهند كه لباس روحاني را از تن بيرون آورد ولي او از اين عمل سرباز زده و به مأموران مي گويد: «بزرگ ترهايتان از اين لباس و روحانيت وحشت دارند، شما كه جاي خود داريد.»
ساواك از او مي خواهد كه ندامت نامه بنويسد ولي او مي گويد: «من كاري نكرده ام كه پشيمان باشم. تا اينكه بر اثر سر و صدايي كه عشاير شيراز به راه مي اندازند، ساواك مجبور به آزادي او مي شود و او را ممنوع المنبر مي كنند. خانم فاطمه حكمتي، همسرش مي گويد: «او در پايين منبر مي نشست و سخنراني مي كرد.»
شيخ شريف، همگام با فعاليت هاي سياسي، فعاليت هاي علمي نيز داشت و حدود ۱۳ جلد كتاب، از جمله كتاب هاي “اهداف قيام امام حسين” و “كشكول شيخ شريف” كه هنوز به چاپ نرسيده، از او به يادگار مانده است.
وي در طول زندگي مجبور شد بارها نام مستعار براي خود برگزيند، تا ساواك او را شناسايي نكند. ايشان به نام هاي مستعار قنواتي نژاد، شريف طبع، شريف قنوتي و اسلامي، شهرت داشت.
حجت الاسلام شريف قنوتي، به عنوان نماينده حضرت امام در اردكان و حومه انتخاب شده و وجوهات شرعي مردم را دريافت كرده و به شهرهاي قم و نجف ارسال مي كرد. پس از شهادت آيت الله سعيدي، به دليل فعاليت هاي سياسي، دوباره ساواك او را دستگير كرد و در دادگاه نظامي شيراز محكوم به اعدام شد. ولي چنان برخورد ارشادي با عوامل نظام داشت، كه حكم اعدامش لغو شد.
شريف قنوتي در ۱۵ محرم ۱۳۵۷، همراه با ديگر زندانيان سياسي آزاد شد. با پيروزي انقلاب و با شروع جنگ تحميلي، او اولين ستاد كمك رساني به مناطق جنگي در بروجرد تشكيل داد و جزو اولين گروه داوطلب، از همان ستاد به خوزستان اعزام شد.
سوم مهر ماه ۱۳۵۹ با كاميون هاي آذوقه ي اهدايي مردم، به خرمشهر رفت. در بازگشت از خرمشهر، با تشكيل گروه هايي از جوانان مبارز و غيور بروجرد، و تشكيل گروه هاي چريكي الله اكبر و گروه هاي مقاومت، چندين بار شهر را از خطر سقوط نجات داد.
پس از مدتي، اقدام به تشكيل گروه مبارز “الله اكبر” كرد، اين فعاليت ها و تحركات او را باعث مي شد بعثي براي بعثي ها ستون پنجم به حساب آيد و تلاش كند او را هر طور هست به دام بيندازند.
او علاوه بر فرماندهي محور خرمشهر و هدايت نيروها، مسئوليت تأمين مهمات آنان را بر عهده داشت. مقاومت و روحيه او در بين رزمندگان در خرمشهر، زبانزد همه بود.
۲۴ مهر ۱۳۵۹ شيخ شريف براي رساندن مهمات به رزمندگان رفته بود خط و هنگامي كه به طرف مقر مدافعان خرمشهر بر مي گشت، از پشت سر مورد هدف گلوله دشمن قرار گرفت. بعثي ها با سر نيزه سرش را از بدنش جدا كردند و اين آخر كار نبود. بعثي هاي جنايتكار در اطراف بدن مقدس شيخ شريف به رقص و پاي كوبي پرداختند هلهله مي كردند و فرياد مي زدند: «قتلنا الخميني، قتلنا الخميني، ما خميني را كشتيم…»
روز ۲۴ مهر با خون شيخ و يارانش خرمشهر، خونين شهر شد. جسد مطهر شيخ با حمله مدافعان اسلام از صداميان پس گرفته شد و در روز ۲۷ مهر ۱۳۵۹ آن بدن مطهر با قباي خونين ـ كه حالاكفنش شده بود ـ در قبرستان شهداي آبادان، قطعه شهداي خرمشهر در ميان يارانش غريبانه دفن شد تا براي هميشه مزارش ميعادگاه عاشقان و آزادگان باشد.
اين قدر ياد اين شهيد در دل مردم (اردكان) جاودانه مانده كه يادبودي از شهيد قنوتي در قبرستان شهداي اين شهر ساخته اند. مردم كه همواره براي زيارت قبور شهدا مي روند، نخست به زيارت مزار شهيد قنوتي مي روند.
شهيد شريف قنوتي در بهشت شهداي بروجرد و در ميان خيل مقدس شهدا سنگ يادبودي براي زيارت عاشقان خود دارد، ولي مدفن اصلي اين شهيد بزرگوار همان گونه كه گفته شد، در گلزار شهداي آبادان است؛ جايي كه شهداي گمنام قبر آن بزرگوار را در بر گرفته اند.
شهيد حجت الاسلام محمد حسن شريف طبع (قنوتي)، در قسمتي از وصيت نامه اش، چنين مي گويد: «امروز، روز امتحان است. براي خدا كار كنيد؛ و خود را به سختي بيندازيد و جسمتان را پرورش ندهيد، كه اين جسم فاني است و روزي به زير خاك مي رود. شهادت، سعادتي است كه نصيب هر كسي نمي شود. خون پاك و مطهر مي خواهد.»
پيكر پاك اين شهيد، پس از تشييع در گلزار شهداي آبادان به خاك سپرده شد.

منبع اصلي: فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ، دفتر هجدهم، نشر شاهد بهمن ماه 1390
 1 نظر

آموزش نارنجک

07 اسفند 1390 توسط خدادادی

شلمچه بودیم! شیخ مهدی می‌خواست آموزش پرتاب نارنجک بده. گفت: «بچه‌ها! خوب نگاه کنید. محمد! حواست اینجا باشه. احمد! این‌جوری نارنجک رو پرتاب می‌کنند. خوب نگاه کنید تا خوب یاد بگیرید. خوب یاد بگیرید که یه وقتی خودتون یا یه زبون بسته‌ای رو نفله نکنید.

من توی پادگان، بهترین نارنجک‌زن بودم. اول، دستتون رو می‌ذارین اینجا». بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت: «حالا اگه ضام رو رها کنم. در عرض چند ثانیه منفجر می‌شه».

داشت حرف می‌زد و از خودش و نارنجک‌پرانی‌اش تعریف می‌کرد که فرمانده از دور داد زد: «آهای شیخ مهدی! چیکار می‌کنی؟» شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک رو پرت کرد.

نارنجک رفت و افتاد رو سر خاکریز. بچه‌ها صاف ایستاده بودند و هاج و واج نارنجک رو نگاه می‌کردند که حاجی داد زد: «بخواب برادر! بخواب!» انگار همه رو برق بگیره، هیچکس از جاش تکان نخورد. چند ثانیه گذشت. همه زل زده بودند به سر خاکریز که نارنجک قل خورد و رفت اون طرف خاکریز و منفجر شد.

شیخ مهدی رو به بچه‌ها کرد و گفت: هان! یاد گرفتید! دیدید چه راحت بود!» فرمانده خواست داد بزند که یه دفعه‌ای صدایی از پشت خاکریز اومد که می‌گفت: «الله اکبر! الموت لصدام!»

بچه‌ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟ دیدند یه عراقی، زخمی شده و به خودش می‌پیچه. شیخ مهدی، عراقی رو که دید، داد زد: «حالا بگویید شیخ مهدی کار بلد نیست!؟ ببینید چیکار کردم!

منبع:هیئت رزمندگان اسلام

 1 نظر

اینجا دیگه کجاست؟

03 اسفند 1390 توسط خدادادی

ما: رفته بودید سفر ؟؟؟


اونا: آره بابا ما رفته بودیم پاریس نبودی ببینی برج ایفل چقد زیبایی داشت در شب های پاریس وای برج آزادی ایتالیا رو نگووو چرا نمیرین شما اینجاها ؟ … سواحل آنتالیا آدم روحش پر میکشه ….


ما: خوب هر کجای جهان زیبایی خاص خودش رو داره اما من ترجیح میدم برم شلمچه، هویزه ،دهلرن ، فکه ، سوسنگرد و . . .


اونا: اینجاها دیگه کجاست ؟؟ ببینم آب و هواش خوبه ؟ ساحل داره ؟ منظره ای چیزی جای گردشی داره؟ من تا حالا اسمشونو نشنیدم


ما: آره منظره تا دلت بخواد داره از اون صحنه هایی که هر جا بگردی نمیتونی پیداش کنی


اونا:عجب چه مناظری داره یکیشو بگو خوب منم بدونم شایدم یک سفری بریم بگردیم.


ما: اینجایی که من میگم از اون جاهای نیست که بخوای با پاهات بری بلکه باید با قلبت بری اصلا باید پرواز کنی تا بتونی بری، کار هر کسی نیست


اونا: یعنی کوه و صخره اینا داره ؟


ما: نه عزیز اینجاها رویاییه، جای کسانی که رفتند با جونشون رفتند از سرمایه ی حیاتشون سرمایه گذاری کردند تا تونستند خرج سفرشونو در بیارند .


اونا: پس بلیطش گرونه ، نه ؟


ما: آره خیلی ، هر کسی نمیتونه مثل اونا سفر کنه ،سفرش کار آدمای آسمونیه، آدمایی که از تعلقات مادی و فانی دل بردین و دل به زیبایی های همیشه باقی عالم هستی بستن ،آدمایی که ارزشهای معنوی رو کسب کردن و تونستن زندگی کردن رو یاد بگیرن و با معبود خودشون عشق بازی کنند و در این عشق معنای بنده بودن رو بشناسند…


اونا: جاهای جالبی میتونن باشن خوبه یک سفر بریم….


راستی ! راهیان نور ،دوباره آغاز سفر هایش فرا رسید.خوش به حال اونهایی که اولین سفرشونه و خوش به حال اونهایی که درس زندگی گرفتن…


اگه رفتید مارو هم دعا کنید



اللهم عجل لولیک الفرج
 2 نظر

آسمانیها

25 دی 1390 توسط خدادادی
نشانی ات را گم کردم

از مادرت پرسیدم

گفت :

قطعه62

ردیف اول

یادم آمد می گفتی

” قطعه همان غزل است اگر

سر نداشته باشد “

و تو همان غزل بودی ،

قطعه …قطعه … و بی سر…!

 3 نظر
  • 1
  • 2

مدرسه علمیه کوثر زرندیه

یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اثبات ولايت امام علي (ع)
  • اخبار
    • حوزه
    • سیاسی
    • فرهنگی
  • اخلاقی
  • اطلاعات عمومی
  • اللهم عجل لولیک الفرج
  • امام خامنه ای
  • داستان وشعر
  • دخترانه
  • درد دل
  • دشمن شناسی
  • ریحانه النبی
  • شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات
  • عرفان های نو ظهور
  • عقاید
  • قرآن نسخه ای شفا بخش
  • مذهبی
  • مشاوره ازدواج وخانواده
  • مطالب طنز
  • مناسبت ها
  • مهدویت
  • پزشکی
  • پژوهشي
  • گل گفته ها
  • گنجینه های نور

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار وبلاگ

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس