خواهرم خجالت نمی کشی؟
در منطقه شلمچه نمایشگاهی با عنوان مردان بی ادعا برپا گردید .در کنار نمایشگاه فواره آبی که به تجسم سرخی خون شهید نیلگون بود،قرار داشت.در میان زائران بازدید کننده دختری بد حجاب با مانتو و روسری کوتاه دیدم که در کنار حوض به آب سرخ رنگ زل زده بود با خودم گفتم اینها اینجا هم ما را رها نمی کنند و باید اعصابمان از دیدن بد حجابیشان خراب شود.در همین افکار غوطه ور بودم که آن دختر به طرفم آمدوگفت:چادر و روسری دارید به من بدهید؟من که از تعجب هاج وواج بودم،گشتم وتنها چفیه ای را پیدا کردم وپیر زنی هم چادر نمازی را به او داد.دختر هم سریعا آنها را به سر کرد. من که از تعجب خشکم زده بود ،تنها توانستم از او بخواهم چند خط در دفتر نمایشگاه بنویسد و او اینچنین نوشت:من بدبخت !که تمامی شخصیت خود را در مانتو و روسری کوتاه،غربزدگی و بی بندوباری می دیدم،در این سرزمین مقدس صدائی به گوشم رسید که:خواهرم !خجالت نمی کشی ؟بر گشتم ولی کسی نبود.برای سومین بار هم تکرار شد که ناگهان صدائی مهربان گوشم را نوازش داد من شهید هستم شهیدی که تو با بد حجابیت پای بر خونم گذاشتی.گفتم به خدا اگر شخصیت من در حجاب ومتانت است همین حالا چادر و روسری به من برسان و شهید آنها را سریعا برایم مهیا کرد وا ز امروز زندگی من تغییر می یابد.
“سرهنگ نصیری به نقل از فرمانده سپاه خرمشهر”