من چی می گم ٰتو چی می گی؟
میگم : باز چی شده؟
میگه: فلانی گفته تو فلان حرف رو زدی
میگم: من گفتم؟
میگه: آره؟
سکوت می کنم و توی دلم میگم:
عجب آدمهای دو رو و دورغگویی…
تو چی می گی؟
میگم : باز چی شده؟
میگه: فلانی گفته تو فلان حرف رو زدی
میگم: من گفتم؟
میگه: آره؟
سکوت می کنم و توی دلم میگم:
عجب آدمهای دو رو و دورغگویی…
تو چی می گی؟
آب ، بابا، بي بهانه يادتان هست؟ درعبورازاين زمانه يادتان هست؟ چيزی ازتصميم کبری يادمان نيست “باز باران باترانه"يادتان هست؟ شعرهای زندگی راحفظ کرديم بيت های عاشقانه يادتان هست؟ ازکنارکودکی هامان گذشتیم ذوق و شعر کودکانه یادتان هست؟ مرد درباران که آمد يادمان بود چکه های سقف خانه يادتان هست؟ باز پای مشق فردا خوابمان برد بازتکليف شبانه يادتان هست؟ دانیال رحمانیان
در روزسوم دیماه کارگاهی باعنوان فن آوری اطلاعات ونقش آن در آموزش وپژوهش با حضور جناب آقای بذر افشان برگزار گردید که حدود 30نفر از خواهران حوزه علمیه کوثر زرندیه در این کارگاه حضور داشتند.
این کارگاه به منظور افزایش اطلاعات طلاب در زمینه جمع آوری مطالب ومنابع پژوهش ها وپایان نامه ها از محیط مجازی بود.
مطالبی که در این کارگاه مطرح شد به قرار زیر است:
1-شناخت منابع تحت وب-که در این راستا استراتژی سرچ مطالب در اینترنت وبانک های اطلاعات ،آموزش داده شدو تعدادی سایت معرفی گردید.
2- چگونگی ذخیره وانتخاب وارزیابی مطالب(اعتبار مطالب از از حیث پدید آورنده وناشر ،روز آمد بودن مطالب ،تنظیم منطقی ،شیوه نگارش و…..)
3-چگونگی پردازش و ویرایش ومعرفی نرم افزارهای ویراستار یار
در انتها به سوالات طلاب پاسخ داده شد.
نماز نشانهی این است که من لایق هستم… ببینید اگر شما به یک کسی خدمتی ، محبتی و نعمتی ارزانی کردید اما او نسبت به این محبت توجهی نکند شما چه میگویید ؟ میگویید: این نعمتهایی که به او دادم، لیاقتش را نداشت.
نماز نشانهی لیاقت تو است. نه نشانهی نیاز خدا. وقتی نماز خواندی یعنی خدایا من لایق بودم، فهمیدم به من نعمت دادی. فهمیدم تو چه عزیز و بزرگی هستی.
خدا به نماز ما نیاز ندارد. اما من وتو باید لیاقت خودمان را به خدا نشان دهیم .
آیا نمیشود آن طور که خودمان میخواهیم ، با زبان خودمان (فارسی) تشکر کنیم؟(نماز بخوانیم )
تمام خلبانهای دنیا، هرکجا میخواهند با هر کشوری میخواهند صحبت کنند باید به زبان انگلیسی باشد. نماز هم باید به زبان عربی باشد. خدا خواسته و یک طرح روشنفکرانه ای است در اسلام است که از 1400 سال پیش فرمود: امت اسلامی باید در چند کلمه با هم مشترک باشند.
بیانات حجه الاسلام قرائتی
ما گاهی وقتها یک چیزی را که نداریم برجسته میکنیم و به داشتههایمان توجهی نداریم .
فردی میشناختم که چشم نداشت، دست و پا هم نداشت. مرتب میگفت: الحمدلله رب العالمین! الحمدلله! گفتند: آقا!تو چه داری که الحمدلله میگویی؟ نه چشم داری. نه دست داری. نه پا داری. یک تکه گوشت فلج، گفت: میدانی خدا من را چه کرده است؟ هرکس به من نگاه میکند میگوید: الحمدلله رب العالمین! پس من وسیله شدم و رابطه شدم بین مخلوق و خالق! مخلوقهای غافل، به من نگاه میکنند. از غفلت در میآیند و الحمدلله میگویند. پس من واسطهی فیض شدم.
بابا دلت پاک باشد. دل پاک باشد ، کافی است! (تفکر پلورالیزمی)
نکته : آن کسی که تو را خلق کرده است، اگر فقط دل پاک کافی بود، فقط میگفت: «آمنوا» اینکه کنار «آمنوا» گفته: «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات»، یعنی هم دلت پاک باشد، هم کارت درست باشد.
اگر تخمه کدو را بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمیشود. پوستش را هم بکاری سبز نمیشود. مغز و پوست باید با هم باشد. هم دل، هم عمل!
شما بهترین نامهها را بنویس با بهترین خط و پاکت و کاغذ، رویش هم یک چک صد هزار تومان بچسبان، مخابرات این نامه را به مقصد نمیرساند. ولی یک تمبر دو سه تومانی ممکن است به مقصد برسد. گاهی یک تمبر پاکت را رد میکند. گاهی یک چک صد هزار تومانی پاکت را رد نمیکند.
اگر تخمه کدو را بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمیشود. پوستش را هم بکاری سبز نمیشود. مغز و پوست باید با هم باشد. هم دل، هم عمل
در دوران حکومت ولید بن عبد الملک اموى , ولیعهد وبرادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج , به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت .
چون به منظور استلام حجر الاسود به نزدیک کعبه رسید , فشارجمعیت میان او و حطیم حائل شد , ناگزیر قدم واپس نهاد و بر منبرى که براى وى نصب کردند , به انتظار فروکاستن ازدحام جمعیت بنشست و بزرگان شام که همراه اوبودند در اطرافش جمع شدند و به تماشاى مطاف پرداختند .
در این هنگام حضرت على بن الحسین علیهما السلام که سیمایش از همگان زیباتر وجامه هایش ازهمگان پاکیزهتر و شمیم نسیمش از همه طواف کنندگان دلپذیرتر بود , از افق مسجدبدرخشید و به مطاف درآمد , و چون به نزدیک حجر الاسود رسید , موج جمعیت دربرابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالى از ازدحام ساخت , تا به آسانى دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت .
تماشاى این منظره موجى از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگیخت و در همین حال که آتش کینه در درونش زبانه میکشید , یکى از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنى آمیخته به حیرت گفت : این کیست که تمام جمعیت به تجلیل و تکریم او پرداختند و صحنه مطاف براى او خلوت گردید ؟ هشام با آن که شخصیت امام را نیک میشناخت , اما از شدت کینه و حسد و از بیم آن که درباریانش به او مایل شوند و تحت تأ ثیر مقام و کلامش قرار گیرند , خود را به نادانى زد و در جواب مرد شامى گفت : او را نمیشناسم .
در این هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از این تجاهل و حق کشى سخت آزرده شد و با آن که خودشاعر دربار اموى بود , بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درندهخویى آن امیر مغرور خودکامه بر جان خود بیندیشد , رو به مرد شامى کرد و گفت : اگر خواهى تا شخصیت او را بشناسى از من بپرس , من او را نیک میشناسم .
آن گاه فرزدق در لحظهاى از لحظات تجلى ایمان و معراج روح , قصیده جاویدان خود را که از الهام وجدان بیدارش مایه میگرفت , با حماسه هاى افروخته و آهنگى پرشور سیل آسا بر زبان راند , و اینک دو بیتى از آن قصیده و قسمتى از ترجمه آن : هذا الذى تعرف البطحاء وطأ ته والبیت یعرفه والحل والحرم هذا الذى احمد المخت ـار والده صلى علیه الهى ما جرى القلم این که تو او را نمیشناسى , همان کسى است که سرزمین بطحاء جاى گامهایش را میشناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائیش همدم و همقدمند .
این کسى است که احمد مختار پدر اوست , که تا هر زمان قلم قضا در کارباشد , درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد … این فرزند فاطمه , سروربانوان جهان است و پسر پاکیزه گوهر وصى پیغمبر است , که آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تیغ بى دریغش همیدرخشد … .
و از این دست اشعارى سرود که همچون خورشید بر تارک آسمان ولایت میدرخشد ونور میپاشد .
وقتى قصیده فرزدق به پایان رسید , هشام مانند کسى که از خوابى گران بیدارشده باشد , خشمگین و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنین شعرى - تا کنون - در مدح ما نسرودهاى ؟ فرزدق گفت : جدى بمانند جد او و پدرى همشأ ن پدر او و مادرى پاکیزه گوهر مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم .
هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف کنند و او رادر سرزمین عسفان میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند .
چون این خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسید دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بیش از این مقدور نیست .
فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : من این قصیده را براى رضاى خدا و رسول خداو دفاع از حق سروده ا م و صله اى نمیخواهم .
امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و اورا سوگند داد که بپذیرد و اطمینان داد که چیزى از ارزش واقعى آن , در نزد خدا کم نخواهد شد .