هفته بسیج دانش آموزی گرامی باد



هرکسی درجستجوی دانش است
اجر او تا منزلش در زایش است
او قدم هایش در راه خداست
علم نافع مایه ی آرامش است . . .
روز دانش آموز مبارک
نظر دو مرجع درباره چهارشنبه سوری

سلام بر تو ای مطلع فجر!
ای سپیده سحر!
ای انفجار نور!
خوش آمدی!
به مناسبت 17 دی سالروز کشف حجاب به دستور رضاخان نامه جمعی از زنان یزدی در سال 1320 به مجلس شورای ملی جهت منسوخ نمودن این قانون تقدیم شما خوانندگان عزیز می شود:
رایحه ى یاد تو با دل ما آشناست آمدى و باب هر حاجت دلها شدى باب حوائج تویى، نام تو ذکر خداست عرش الهى اگر، جلوه گه حق بود بار گه ات کاظمین، خود حرم کبریاست قبله ى قدوسیان، کوى مصفاى تو نام دل آراى تو، کعبه ى حاجات ماست یوسف زهرایى و گوشه ى زندان و چاه کنج سیه چال تو، به غصه ات مبتلاست شادى میلاد تو، توأم اشک است و آه چون که غمین هر دل از کوفه و شام بلاست محفل مولودى ات، کرببلایى شده گوشه ى لبخند ما، همره اشک عزاست

در دوران حکومت ولید بن عبد الملک اموى , ولیعهد وبرادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج , به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت .
چون به منظور استلام حجر الاسود به نزدیک کعبه رسید , فشارجمعیت میان او و حطیم حائل شد , ناگزیر قدم واپس نهاد و بر منبرى که براى وى نصب کردند , به انتظار فروکاستن ازدحام جمعیت بنشست و بزرگان شام که همراه اوبودند در اطرافش جمع شدند و به تماشاى مطاف پرداختند .
در این هنگام حضرت على بن الحسین علیهما السلام که سیمایش از همگان زیباتر وجامه هایش ازهمگان پاکیزهتر و شمیم نسیمش از همه طواف کنندگان دلپذیرتر بود , از افق مسجدبدرخشید و به مطاف درآمد , و چون به نزدیک حجر الاسود رسید , موج جمعیت دربرابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالى از ازدحام ساخت , تا به آسانى دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت .
تماشاى این منظره موجى از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگیخت و در همین حال که آتش کینه در درونش زبانه میکشید , یکى از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنى آمیخته به حیرت گفت : این کیست که تمام جمعیت به تجلیل و تکریم او پرداختند و صحنه مطاف براى او خلوت گردید ؟ هشام با آن که شخصیت امام را نیک میشناخت , اما از شدت کینه و حسد و از بیم آن که درباریانش به او مایل شوند و تحت تأ ثیر مقام و کلامش قرار گیرند , خود را به نادانى زد و در جواب مرد شامى گفت : او را نمیشناسم .
در این هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از این تجاهل و حق کشى سخت آزرده شد و با آن که خودشاعر دربار اموى بود , بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درندهخویى آن امیر مغرور خودکامه بر جان خود بیندیشد , رو به مرد شامى کرد و گفت : اگر خواهى تا شخصیت او را بشناسى از من بپرس , من او را نیک میشناسم .
آن گاه فرزدق در لحظهاى از لحظات تجلى ایمان و معراج روح , قصیده جاویدان خود را که از الهام وجدان بیدارش مایه میگرفت , با حماسه هاى افروخته و آهنگى پرشور سیل آسا بر زبان راند , و اینک دو بیتى از آن قصیده و قسمتى از ترجمه آن : هذا الذى تعرف البطحاء وطأ ته والبیت یعرفه والحل والحرم هذا الذى احمد المخت ـار والده صلى علیه الهى ما جرى القلم این که تو او را نمیشناسى , همان کسى است که سرزمین بطحاء جاى گامهایش را میشناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائیش همدم و همقدمند .
این کسى است که احمد مختار پدر اوست , که تا هر زمان قلم قضا در کارباشد , درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد … این فرزند فاطمه , سروربانوان جهان است و پسر پاکیزه گوهر وصى پیغمبر است , که آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تیغ بى دریغش همیدرخشد … .
و از این دست اشعارى سرود که همچون خورشید بر تارک آسمان ولایت میدرخشد ونور میپاشد .
وقتى قصیده فرزدق به پایان رسید , هشام مانند کسى که از خوابى گران بیدارشده باشد , خشمگین و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنین شعرى - تا کنون - در مدح ما نسرودهاى ؟ فرزدق گفت : جدى بمانند جد او و پدرى همشأ ن پدر او و مادرى پاکیزه گوهر مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم .
هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف کنند و او رادر سرزمین عسفان میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند .
چون این خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسید دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بیش از این مقدور نیست .
فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : من این قصیده را براى رضاى خدا و رسول خداو دفاع از حق سروده ا م و صله اى نمیخواهم .
امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و اورا سوگند داد که بپذیرد و اطمینان داد که چیزى از ارزش واقعى آن , در نزد خدا کم نخواهد شد .
در نای خشک مرثیه خوان نا نمانده است
طفلی برای زینب کبری نمانده است
باید به جای حافظ و سعدی ،لهوف خواند
دیگر برای ما شب یلدا نمانده است